مطالب %D8%AC%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D8%A6%D9%8A%D8%B3

خاطره از روزی که دانیال میخواست منو بکشه ولی کارآگاه پشندی و ساعد نجاتم دادن
|115 مشاهده|0 دیدگاه
جناب رئیس به کارآگاه پشندی میگه باید به طور اختصاصی برای من کار کنی بعد بهش لیست خرید میده کارآگاه پشندی و ساعد میرن دم در میگن خانوم اوامرتون اجرا شد ولی ساعد پنیر خامه ای نخریده بعد زن جناب رئیس میگه پدر اونی ک فرستاده شما رو خرید درمیارم!
|70 مشاهده|0 دیدگاه