سنگ زدن به ظرف های چینی
برای کاریوس ها: مراقبت و تنبیه

اختصاصی طرفداری- جرینگ جرینگ برندهها که بلند شد، صدای کوس و شیپور پیروزی آمد. فاتحان به آسمان کبود عروج و زمین افتادگان به اقیانوس در خود گم شدن سقوط کردند. تن به تن حلقههای شادی تشکیل شد و خانوادههای برنده فستیوال بوسه و گل به راه انداختند. تنها حلقه سرخها گوشه چشمانشان بود. این صحنهها نیازی به چندبارگی ندارند چون فوتبال یعنی برد و باخت اما آن طرف زمین حوالی سراب مطلق، کسی روی زمین دراز کشیده بود که قافله و قبیلهٔ خودش هم ترکش کرده بودند. لوریس کاریوس دستانش لرزید و از اسب و اصل افتاد. مهمتر آنکه کمتر بازیکنی از خودیها دنبالش میگشت. قافلهی بازنده رفت و از راه افتاده فراموش شد. چند تن از برندگان به بازندهی شب دلداری دادند و او نمیدانست سرش را چقدر بیشتر از این میتواند در گریبانش نگه دارد. اتفاقات بعد حتی به تهدید کشید. او که قرار بود تنها قدم بر ندارد، حالا تنهاترین تنهای شب بود. برای کاریوس غزل تمام شده و نوبت مرثیه بود .
درست یک مرحله قبل از فینال، یک دروازه بان آلمانی دیگر به همین شکل آسمانش را بی ستاره کرد. بعد از بازی نیمی از زمین اشک و لبخندها بود و آن طرف هر چه بود سراب بود و اسون اولریش. این بار پای او لرزیده بود و حالا دیگر مرده میتوانست از زمین بلند شود اما او نه. در صحنههای تقریبا مشابه باز هم دروازه بان خطا کار بود که خودیها را در بغلش نمیدید. این رقابت اینقدر تجاری شده که چنین اشتباهاتی تقریبا غیر قابل بخشش است.
کمی عقب تر که برویم به یک خطا کار دیگر میرسید. کیلور ناواس قسر در رفت اما لحظهای تصور کنید اگر رئال مادرید به خاطر اشتباه مرگبار او حذف میشد. آیا جغدهای کمین کرده لحظهای از اشتباه او چشم بر میداشتند؟ لوس بلانکوس در فینال لیسبون هم به لطف کش آمدن ثانیه ها نباخت وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر محبوبیت ایکر کاسیاس میآمد. کیلور حتی در بهترین روزهایش هم هو میشد. آیا میتوان متصور شد که اشتباهش بدون تحقیر همراه میشد؟ به این اشتباهات غیر اسپانیایی بودن ناواس را هم اضافه کنید. و باز میرسیم به نکته قبل. این ماراتن اینقدر تجاری شده است که اولین اشتباه شما یعنی خرد شدن استخوانهایتان در میان جمعیت جاه طلب. این ویژگی همیشه وجود داشته است و معمولا بازندهها در میانه راه خرد میشدند اما ما برای یاری خطا کار چه کرده ایم. کاریوس، اولریش یا کیلور ناواس شاید هیچکدام دروازه بان خوبی نبوده یا حتی نشوند اما تمدن آیا میخواهد به بهانه سرمایه موجود در بازیها آنها را به خاطر اشتباهات خرد کند.
آنخل دی ماریا هافبک آرژانتینی پاری سن ژرمن چندی پیش در مورد مراجعه خود به روان شناس صحبت کرده بود. او میگوید هنوز بازیکنان فوتبال از اینکه بگویند به روان شناس مراجعه میکنند شرم دارند و گاهی سوژههای اینترنتی زندگی یک بازیکن را تبدیل به جهنم میکند. از آن سو، پل اسکولز، اسطوره منچستر یونایتد در تحلیل فینال اروپا، از اشکهای کاریوس انتقاد کرد و بغض کردن وی را نپسندیده بود. اشکها برای او ظرافت داشت و او مشغول رویا پردازی با دورانی بود که هر حرکت غیر مردانهای که جامعه به افراد قالب کرده است، در آن زشت به نظر میرسد. این نگاه در نهایت به جایی میرسد که پل گاسکوئین را صبحها باید در پیاده روهای لندن جمع کرد چون هیچکس نمیخواست گازا از دردهایش برایش صحبت کند و همه او را "مرد" میخواهند. مردی که جامعه به ما قالب کرده است. موجودی که نباید گریه کند و معلوم نیست آن غصه ها قرار است با چند گرم مخدر دود شود.
نیازی به اشاره به دهها فوتبالیست سابق وطنی هم نیست که چطور خود را در خاکستر اعتیاد غرق کردند. سازمانهای ورزشی باید کمک روانی به بازیکنان را به طور جدی تری دنبال کنند. آنها چه بخواهند چه نخواهند الگو جوانترهایی هستند که شاید از تراژدی ها هم تقلید کنند. فشار رسانه ها، اجبار به فرو خوردن عواطف، بزرگ کردن بیش از اندازه افتخارات و شکستن تمام بهانهها بر سر بازیکن خطا کار در آخر شاید به نام بازیکنی برسد که همه ما را در یک غروب غم انگیز ترک کرد؛ روبرت انکه!
پ.ن؛ تیتر یادداشت برداشتی است از عنوان کتاب میشل فوکو.