چهارشنبه ها در طرفداری

کلاف به قلم برایان کلاف (25)؛ سقوط ویران‌کننده‌ترین احساسِ ممکن است

۱ بازدیدچهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۸
۰ دیدگاه
ناتینگهام فارست - سیتی گراند - لیگ برتر انگلیس 1993
علی امیری‌فر
علی امیری‌فر

ادامه فصل 24:

تازه فصل شده بود و سه بازیکن را از دست داده بودیم. همینطور نمی‌دانستم کاپیتان من استیوارت پیرس، به ندرت در آن فصل بازی خواهد کرد. مشکلاتی پیش از شروع فصل با پیرس داشتم. مشکل در خصوص پول و درخواست بیش از اندازه آن بود، مشکلی که با بسیاری از بازیکنان پیش می‌آید. در ابتدای فصل، سه سال از قرارداد پنج ساله پیرس مانده بود. ایجنت او هم دنیس راوچ بود. یادم هست وقتی قرارداد امضا شد، ران فنتون با پیرس دست داد و به تلخی گفت حالا پیرس را برای پنج سال دیگر خواهیم داشت. پیرس گفت فقط مسئله پول می‌ماند ران. فنتون گفته بود معمولا فقط مسئله پول مهم است، اینطور نیست؟ دو سال از قرارداد او مانده بود و تغییر در آن را می‌خواست. 

دو سال بعد، چند هفته تا شروع فصل مانده بود که پیرس برای ملاقات با من آمد. گفت قرارداد من حالا قدیمی به حساب می‌آید. گفت حالا که کاپیتان انگلستان شده‌ام، باید مبلغ بیشتری دریافت کنم. من و ران کنار هم نشسته بودیم. به او گفتم دقیقا چه می‌خواهی؟ گفت دو برابر، هرچیزی که در قراردادم هست دو برابر شود. اگر درست یادم باشد آن زمان چهار هزار پوند در هفته دستمزد می‌گرفت. به او گفتم دستمزد بیشتری به تو می‌دهم، اما نه دو برابر. صحبت‌ها به درازا نکشید. پیرس بلافاصله گفت خوب، من همین را می‌خواهم. بعد بلند شد و از اتاق بیرون رفت. برخی مردم از چنین درخواست‌هایی مبهوت می‌شوند اما ما در بالاترین سطح فوتبال مدرن هستیم. 

موضوع به دو هفته بعد موکول شد. برای تعطیلات به اسپانیا رفته بودم، کاری که معمولا پیش از شروع فصل انجام می‌دادم. وقتی نبودم، ران برای دیدن رئیس باشگاه فرد ریچر رفت و به او گفت پیرس باید قرارداد جدیدی داشته باشد چون به او قول دستمزدی بالاتر داده‌ام. قول داده بودم اما پیشنهادی روی میز نبود. قانون این بود که اگر پیش از شروع فصل قرارداد بازیکن را تمدید نکنید، در ادامه فصل نیز نمی‌توانید. پیرس فراخوانده شد و به او گفته شد حتی بدون وجود من، باید خیلی زود به توافق برسند. ران تعریف کرد پیرس گفته است چه چیزی به من پیشنهاد می‌دهید؟ 

نباید یادمان برود که قرار بود صد هزار پوند بابت هر فصل جدا از پاداش بگیرد. ران این را به اطلاع او و سپس با تلفن به اطلاع من رساند. گفت صد هزار پوند اضافه هم به او پیشنهاد دادم. پرسیدم او چه جوابی داد؟ گفت ردش کرد! باورم نمی‌شد. گفتم چه شد؟ مسخره است! صدهزار پوند دیگر که بدون مالیات می‌شود شصت هزار پوند و این پول را در کمتر از یک هفته خواهد داشت و باز ردش کرد؟ باورم نمی‌شود. اما فاصله زیادی داشتم. به طور کامل ابعاد صحبت ران را درک نمی‌کردم. کمی بعد ران زنگ زد و گفت فکر می‌کنم درست متوجه نشدی. پیشنهاد ما صد هزار پوند بابت هر سال بود. گفتم یعنی سیصد هزار پوند اضافه بابت سه سال؟ گفت بله، همینطور قرار شد ششصد هزار پوند در لحظه امضای قرارداد به او بدهیم و این چیزی بود که رد کرد. به این نتیجه رسیدم که موضوع از کنترل خارج شده است. رانی به پیرس گفت باید تا زمان برگشت رئیس صبر کنی، همینطور به او اخطار داد که ریسک به امضا نرسیدن قرارداد جدید تا شروع فصل را به جان خریده‌ای. اما پیرس می‌خواست تا انتهای خط برود. مشخص شد با اتحادیه بازیکنان لیگ برتر مکاتبه کرده و یک هفته اضافه گرفته است. با مردی سی ساله روبرو بودیم که در تابستان سال 85 با دویست هزار پوند از کاونتری به فارست آمده بود و حالا خود را سطح بالا می‌دانست. بیش از سیصد بازی برای من انجام داده و بیش از پنجاه گل به ثمر رسانده بود. یک کاپیتان قابل اعتماد بود که خود را در تیم ملی هم ثابت کرده بود اما همیشه محدودیت‌هایی هست، حتی برای بازیکنی مانند استیوارت پیرس که بسیار از او تجلیل کرده‌ام. حاضر نبودم برای حفظ او پول خون بدهم. وقتی برگشتم به پیرس گفتم حریص بوده‌ای. گفت فکر نمی‌کنم. مکالمه به سمت خوبی نرفت. تا جایی که تحملم تمام شد. با برو بیرون، حتی یک پنی دیگر نصیبت نمی‌شود؛ او را از اتاقم بیرون کردم. 

پس از سقوط، آرچی گمیل به من گفت یک بازیکن واقعا تو را تنها گذاشت. گفتم چه کسی؟ گفت پیرس. قرارداد که تمدید نشد، قلب او دیگر در باشگاه نبود. مشکلاتی زیادی در خصوص مصدومیت داشت و اوقاتی بود که احساس کردیم تمارض می‌کند. اما اینطور نبود، به یک عمل روی کشاله ران نیاز داشت و از ژانویه تا انتهای فصل، تنها یک بار بازی کرد. اما با ما نبود. نیل وب که او را دوباره از منچستریونایتد خریدم، هم مصدوم بود و بازی‌های زیادی را از دست داد. اما حتی اگه شده، در بین دو نیمه به رختکن زنگ می‌زد و می‌گفت موفق باشید پسرها، سه امتیاز را بگیرید. این یک شیوه درست است. همیشه وضعیت رختکن در فارست خوب بود. حتی وقتی حریف شانس بیشتری داشت، کنار هم باقی می‌ماندیم و راهی پیدا می‌کردیم. 

وب و سایرین تماس می‌گرفتند و سعی می‌کردند روحیه را افزایش دهند اما به ندرت پیرس را در روزهای بازی می‌دیدیم. حتی تردید دارم برای دیدن بازی‌ها می‌آمد. با این حال می‌دانستم در طول هفته کجا پیدایش کنم، روی تخت اتاق پزشک تیم. رویکرد او باعث شگفتی بود. می‌دانستم که رختکن به حضور روحی و روانی او نیاز دارد. او الگوی آن‌ها بود، کسی که از ساعت سه تا بیست دقیقه به پنج، هرچه داشت را در زمین می‌گذاشت. حتی پا روی قوانین خودم گذاشتم و اجازه دادم در دوره‌ای که در نگاهِ ما او در تلاش برای ریکاوری از مصدومیت بود، راهی اردوی تیم ملی انگلستان شود. مصدومیت ران چیز عجیبی است. یک هفته تمرین نکردنِ بیشتر، باعث می‌شود شش هفته بیشتر را از دست ندهید. رویکرد من همیشه این بود اگر بازیکنی برای بازی در باشگاه به اندازه کافی سلامت نیست، برای تیم ملی هم نخواهد بود.  در مورد پیرس با توجه به اینکه کاپیتان تیم ملی بود، استثنا قائل شدم. 

به لری مک منمی (که سفیر اتحادیه بود) گفتم پیرس آماده نیست اما به او اجازه می‌دهم راهی اردو شود و کارهای ساده‌ای انجام دهد. کارهای کوچکی در زمین تمرین ما انجام می‌داد اما در تمام ابعاد ناآماده بود. گراهام تیلور از محدودیت‌ها در مورد پیرس باخبر بود اما پیرس پس از یک تمرین که در آن پشتک زد، دوباره درد را در ران خود احساس کرد. جایی برای گلایه از تیلور نبود، آن تمرینات فیزیکی مزخرف هنوز باب بودند. برای دوری از خستگی این کار را انجام می‌دادند. اما این بین هوشِ پیرس زیر سوال بود که در این تمرین به سایرین ملحق شده بود. وقتی به فارست برگشت، پرسیدم آن دیگر چه کار مزخرفی بود؟ گفت همه همین کار را انجام می‌دادیم. در همه عمر همین کار را کرده‌ام. گفتم اما تو مشکل ران داشتی. گاهی باید آنقدر باهوش باشی که از ریسک‌های بی مورد دوری کنی. در هر حال، ران پای استیوارت دوباره مصدوم شده بود و صبح، عصر و شب از او پرستاری می‌کردیم. 

یک اتفاق جالب دیگر هم افتاد. پزشک فارست، گراهام لیاس به من گفت ران پای پیرس باز به مشکل خورده است. داد و بیداد راه انداختم. به فریاد پرسیدم این بار چطور شده است؟ تنها بیست و چهار ساعت از زمانی گذشته بود که بعد از مدت‌ها آماده شده و در تیم رزرو بازی کرده بود. پیرس اصطبل داشت. به من گفت یکی از اسب‌هایش فرار کرده بود. باید از روی سیم خاردار پرید تا به آن اسب برسد. وقتی روی زمین فرود آمد، دوباره ران پایش گرفت. گفتم نمی‌توانستی بگذاری آن اسم لعنتی برود؟ برای بسیاری جای شگفتی بود که هیچوقت استیوارت پیرس را مدافع بزرگی ندانسته‌ام. تری ونبلز خیلی زود به این نتیجه رسید که پیرس بهترین مدافع چپ انگلستان نیست. وقتی با وینگری خلاق روبرو می‌شد، نابود می‌شد. خوب سر می‌زد، قدرتمند و شجاع بود و خوب گل می‌زد اما نمی‌توانست تکل بزند. وقتی با تمام قلبش در باشگاه بود، برای دیگران با شجاعت و اشتیاق خود الهام‌بخش بود و روحیه تیم را بالا می‌برد اما هنوز فکر می‌کنم از ابتدای فصل آخر، دیگر قلبش با ما نبود.

وقتی کریسمس می‌آید، می‌توانید بگویید چگونه فصلی خواهید داشت. در انتهای جدول با مشکلات بسیار سر و کار داشتیم. مربیان بهانه‌هایی برای سقوط می‌آورند و آن را تقصیر کسی می‌اندازند. در دروازه مارک کراسلی را داشتیم که افت و خیزهای زیادی داشت. در دیدار جام حذفی برابر پورتموث تنها گل بازی را (به خودی) زد. بعدها به خاطر یک درگیری بازداشت شد. زوج خط دفاعی ما کارل تایلر -که با 1.5 میلیون پوند او را از بارنزلی خریده بودم- و استیو چتل -پسری بومی و متعهد به باشگاه- بودند. تایلر آنطور که امیدوار بودم پیشرفت نکرد. چتل به طور ثابت بازی می‌کرد و همینطور در تیم زیر 21 سال انگلستان بازی کرده بود اما محدودیت‌هایی در زمینه رسیدن به بالاترین سطح داشت. آن دو به پیرس در بالاترین سطح کیفیت و تعهد در کنار خود نیاز داشتند. 

همیشه مشکلات و عقب‌گردهایی بود اما اوضاع به شکل بدی در تمام سطوح در فصل آخر علیه ما بود. رکورد مربیگری بی‌نظیری داشتم اما این آمار در فصل آخر لکه‌دار شد. در مجموع اشتباه من بود چون من مسئول آن همه پولی بودم که خرج شد. یک میلیون و نیم خرج مدافعی کردم که در جایی که باید، حاضر نمی‌شد. پیش از آن، یک میلیون پوند برای یک بازیکن ایرلندی، کینگزلی بلک پرداخت کردم که بازیکن بدی نبود اما هیچوقت مبلغی که برایش پرداخت شده بود را نشان نداد. پس از آن چهارصد هزار پوند برای رابرت روزاریو که انتظارها را برآورده نکرد و پیش از همه آن ها، هشتصد هزار پوند برای خرید نیل وب از منچستریونایتد؛ برای بازیکنی که آن سال هیچوقت از نظر بدنی آماده نبود. اعتماد به نفس بازیکنان جوان هم پایین آمده بود. اسکات گمیل افت کرده بود. پسرم نایجل هم افت و خیز پیدا کرده بود. تنها روی کین بود که همان کارهای همیشگی را انجام می‌داد. سرانجام همه داشتند تحت تاثیر او قرار می‌گرفتند. باور خود را حفظ کرده بودم، تا زمانی که حتی روی کاغذ سقوط قطعی شد. احساس می‌کردم شانسی برای برگشت وجود دارد. خوش بین بودم، نه بدبین؛ و باور داشتم که با تلاشی که در کنار هم انجام می‌دهیم، نتیجه می‌گیریم و از بحران خارج می‌شویم. خوشبینی من بی‌مورد بود، من اشتباه می‌کردم. باید کارهای بیشتری انجام می‌دادم. باید یک مدافع میانی و مهاجم هدف دیگر می‌خریدم. تقریبا استن کالیمور را از ساوتند خریده بودم. گفتن این موضوع باعث خوشحالی و رضایت من نیست که می‌توانستم فارست را با نیم میلیون پوند نجات دهم. 

بیست و چهارم مارس 1993 در ورزشگاه دل با ساوتهمپتون بازی می‌کردیم. یک روز مانده به ددلاین نقل و انتقالات بود. برای مدت‌ها کالیمور را می‌خواستیم اما آن‌ها روی مبلغ دو میلیون پوند اصرار داشتند. نظر من این بود که این مبلغ برای جوانی که هنوز خود را ثابت نکرده1 زیاد است. قبل از بازی ران فنتون به من گفت می‌توانیم او را با 1.5 میلیون پوند داشته باشیم. گفتم اول بیا با ساوتهمپتون بازی کنیم، این مهم‌تر است. 2-1 برنده شدیم. گل‌ها را نایج و روی کین به ثمر رساندند و به نوعی این پایانی بر تلاش ما برای خرید استن کالیمور بود. در سفر بازگشت به خانه، به ران و سایر اعضای کادر فنی گفتم اوضاعمان خوب خواهد شد. برتری در دل به علاوه تساوی هفته قبل در برابر لیدز باعث شده بود بار دیگر امیدوار شوم. باور داشتم یک زنجیره نتیجه خوب خواهیم داشت و بار دیگر به منطقه امن برمی‌گردیم. 

حقیقتِ سقوط تنها در روزی که واقعا اتفاق افتاد، در باورم گنجید. اول می 1993، روزی که فارست به طور رسمی از لیگ برتر سقوط کرد. شفیلد یونایتد، تیمی که خود با تلاش برای بقا بیگانه نبود، به سیتی گراند آمد. هزاران هوادار هم آورده بودند. به همراه مردم ناتینگهام، بیشترین تعداد هوادار فصل را آن روز داشتیم. بیست و شش هزار و هفتصد و پنجاه و دو نفر. خود بازی، چیز عجیب دیگری بود. پنج روز پس از اعلام بازنشستگی من در پایان فصل به میدان می‌رفتیم. اما یا اگر معنی نداشت، برای ماندن در لیگ باید برنده می‌شدیم. در مقاطعی بود که بازی‌های عقب مانده‌ای داشتیم اما مثل داشتن یک کفگیر پر از آب، با استرس و احتیاط بازی می‌کردیم. یا حالا یا هیچوقت. همه چیز یا هیچ چیز. روزی که گریستم.

 

شفیلد یونایتد در هر دو نیمه گل زد و سقوط ما را امضا کرد. هیچوقت مربی‌ای نبودم که -مثل چیزی که در بین مربی‌های مدرن باب شده- در تمام طول بازی کنار زمین ایستاده باشم. ترجیح می‌دادم در نیمکت با همکارانم نشسته باشم. به دلایلی چندین بار پیش از پایان بازی به سمت زمین رفتم و همانجا ایستادم. نگاه می‌کردم. اما همینطور فکر می‌کردم. به این فکر می‌کردم که چه اتفاقی قرار است رخ دهد، چه چیزی می‌تواند فارست را در لیگ نگه دارد. چه چیزی افسردگی را از هواداران ما می‌دزدد. پس از گل دوم فارست، هواداران شفیلد یونایتد، آن مردم مهربان یورکشایر کنار یکدیگر فریاد می‌زدند "برایان کلاف، برایان کلاف، برایان کلاف". هواداران فارست نیز کنار آن‌ها نام من را صدا زدند. همان پولیور سبز قدیمی را پوشیده بودم. در میان توجه بیش از بیست و شش هزار هوادار بودم، چیزی که لایقش نبودم. نیازی به همدردی و گرما نبود، نه آن مرتبه. نه در روزی که بدترین ترس‌ها به واقعیت بدل شدند. استادیوم لبریز احساسات متفاوت بود. غم برای باشگاه و فکر می‌کنم تشکر از من بابت روزهای خوب گذشته و دستاوردهایی که حالا دور شده بودند. تشکری که بی‌جا و بی‌ملاحضگی نبود، تنها در زمان بدی اتفاق افتاده بود. روز سقوط، روز شکرگزاری نیست. 

لحظات فوق‌العاده‌ای برای گروهی از بدنام‌ترین هواداران کشور بود. انتظار طعنه داشتم اما از سوی هواداران شفیلد یونایتد هم مورد تشویق قرار گرفتم. مهربانی هواداران فارست بسیار بود، در حالی که انتظار عصبانیت و توهین داشتم. احساسات فراوانی که باعث شد اشک بریزم، احساساتی که از مردی بیرون می‌آمد که پیراهن سبز پوشیده بود و تیمش در انتهای جدول بود. احساس شرمی که هنوز با من هست. شرمی که هیچوقت من را ترک نخواهد کرد. همه چیز از عصر آن روز را در ذهن دارم. با همکارانم یکی دو بطری آبجو خوردیم. بابت همه مسائلی که رخ داده بود احساس مسئولیت می‌کردم. چه کار بیشتری می‌توانستم انجام دهم؟ همه همه‌چیز را می‌دانستند که اشتباه من مسبب شده است، من که در راه خروج بودم. در خانه وقتی نوه‌هایم استفن و سوزانا از زانوهایم بالا می‌رفتند در یکی از سیاه‌ترین روزهای زندگی‌ام، کمی احساس آسودگی کردم. 

یک بازی دیگر مانده بود. هشتم می با اپسویچ بازی داشتیم. تمام مردم منطقه سافولک داشتند به احمقی ادای دین می‌کردند که تیمش هفته پیش سقوط کرده بود. از بین ازدحام وارد زمین شدم. پلیس محلی یک کیک برایم آماده کرده بود، چون همیشه به نحوی حامی پلیس این کشور بوده‌ام. احساس می‌کردم می‌خواستند بابت آن حمایت به نوعی از من تشکر کرده باشند. یک شکست دیگر. این بار 2-1 باختیم. گل آخر من، توسط پسرم در نیمه دوم در پورتمن راود، از روی نقطه پنالتی به ثمر رسید. به طور کل، سقوط یکی از ویران‌کننده‌ترین احساسات ممکن است. بیست و نه سال داشتم که سال 1964 متوجه شدم روزهای بازی من به پایان رسیده است. اما ویرانی متفاوتی را این بار تجربه می‌کردم.  احساس خالی بودن می‌کردم، خودم را ناامید کرده بودم، احساس شکست می‌کردم و یک سوال مرتب در ذهنم تکرار می‌شد: چطور اوضاع به اینجا ختم شد؟ 

هر بار که به رُزهای باغچه خانه‌ام در روستای کوارندون دربی شایر نگاه می‌کنم، احساسات متفاوتی را تجربه می‌کنم. شیفته عطر و رنگ آن‌ها در تابستان هستم اما به یادم می‌آوردم آن گل که فارست نام داشت، له شده است. رزها هر بار سقوط را به یاد من می‌آورند، بدترین فصلی که در تمام دوره مربیگری داشته‌ام. فصلی که با بازنشستگی من همزمان شد. عطر آن‌ها بسیار قوی است، بابت تمام کودهایی که از اصطبل‌ها برایم فرستاده اند. اگر تنها می‌توانستیم به قدرت پیرس در طول فصل تکیه کنیم. اگر بهتر مربی‌گری می‌کردم... اما خیلی زود یادم می‌آید که همیشه به آن‌ها که سراغ اما و اگرها می‌رفتند چه می‌گفتم: که اگر عمه ماری من، دستگاه تناسلی مردانه داشت، عمو آلبرت بود. پس از سقوط، به نظر پیرس در آستانه خروج از فارست بود. بسیاری انتظار داشتند که او از باشگاه خارج شود اما قراردادی جدید و گران‌تر برای خود در فارست دست و پا کرد و کمک کرد تیم در اولین تلاش به لیگ برتر بازگردد. پس از آن، می‌دیدم که تا پایان دوره بازی به فارست متعهد باقی ماند. پاورقی:

  1. کالیمور بین 92 تا 97 در ساوتند، فارست و لیورپول سرجمع 84 گل به ثمر رساند و البته بهترین دوران خود را در فارست داشت. پس از کلاف، او با 2 میلیون پوند راهی فارست شد. سه سال بعد لیورپول 8.5 میلیون پوند برای او پرداخت و رکورد نقل و انتقالات بریتانیا را جابجا کرد. 
برچسب ها
مطالب مرتبط
مشاهده همه
وضعیت محرومیت داروین نونیز مشخص شد؛ سه بازیکن لیورپول از محرومیت نجات یافتند
وضعیت محرومیت داروین نونیز مشخص شد؛ سه بازیکن لیورپول از محرومیت نجات یافتند
بازدید3209
استوری حامد لک به یاد درگذشتگان هواپیمای اوکراینی
استوری حامد لک به یاد درگذشتگان هواپیمای اوکراینی
بازدید1
اوبامیانگ: آرتتا به من گفت خیانت کردی و توقع داشت به خاطر مادرم از او عذرخواهی کنم!
اوبامیانگ: آرتتا به من گفت خیانت کردی و توقع داشت به خاطر مادرم از او عذرخواهی کنم!
بازدید2
tarafdariتمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به طرفداری است. شما می توانید از سایت طرفداری در صورت پذیرش مرام‌نامه استفاده نمایید.
همراه با طرفداری
سرویس ها
تیم های داخلی
تیم های خارجی
رقابت ها
سایر