هر سه شنبه یک داستان فراموش شده در طرفداری
داستان فراموش شده معمر قذافی و تیم هاکی روی یخ آلمانی یا دیپلماسی پینگ پنگی ای که نتیجه نداد

طرفداری- هاکی در اروپا شرایط عجیب و غریبی دارد. به دست آوردن اسپانسری پیراهن باشگاه ها، رویای هر سرمایه گذاری است و آقای گل هر فصل، با کلاه طلایی تاج گذاری می شود. این ورزش برای این که بتواند با جذابیت های فوق العاده فوتبال در اروپا رقابت کند و از لحاظ مالی، سرپا بماند، با مشکلات بسیاری دست به گریبان است. هاینتس وایفنباخ، مالک ایزلون اِ.ج.د با سبیل های از بناگوش دررفته و سیگار گوشه لب اش یکی از بهترین نفرات برای چنین دنیایی بود. او ثروتش را از طریق خرید و فروش ملک و زمین به دست آورده بود و برای تبدیل ایزلون به یکی از بهترین تیم های آلمان، وارد گود شده بود.
دن اولسن تعریف می کند:
هاینتس پر از زندگی بود و هیچ وقت ترسی بابت برملا کردن نظراتش در مورد بازی نفرات تیم، نداشت. بعضی مواقع وقتی خوب بازی نمی کردیم، وارد رختکن می شد و به آلمانی فحش می داد. حتی یک بار که خیلی عصبانی بود، به روی بازیکنان اسلحه کشید.
وایفنباخ علاقه بسیاری به هاکی داشت و تیم خوبی هم ساخته بود. بروس هاردی در موردش می گوید:
یکی از بهترین آدم هایی است که می شود ملاقاتش کرد. عاشق هاکی و ایزلون بود و تمام تلاشش را می کرد که حامی بازیکنانش باشد.
فصل اولی که هاردی به تیم آمده بود، تا نیمه نهایی لیگ رسیده بودند. آن فصل هم که اولسن به تیم آمده بود، به نظر سال خوبی در انتظار ایزلون بود، ولی همه چیز هم خوب پیش نرفت، چون ایزلون 3.4 میلیون دلار بدهی مالیاتی بالا آورد. باشگاه توان پرداخت دستمزد بازیکنان را نداشت و آنها از تمرینات دست کشیدند. مربیان بسیاری هم آمدند و رفتند.
بازیکنان در فصل های قبل هم شایعاتی در مورد مشکلات مالیاتی تیم شنیده بودند، ولی گویا حسابدار مخصوص وایفنباخ، معروف به مرلین شعبده باز، هر بار حقه هایی سوار می کرد که فصل به خوبی و خوشی برای تیم به پایان برسد، ولی آن فصل دیگر مسئولان نقشه های آقای حسابدار را خواندند. ماموران مالیاتی صبح زود در خانه بازیکنان حاضر می شدند و از آنها می خواستند قراردادشان را نشان دهند و آنها را با موارد اعلام شده از سوی باشگاه، تطبیق می دادند. با این حال، هیچ قرارداد و سندی پیدا نمی شد، چون مرلین همه آنها را جمع کرده بود.
به همین دلیل، تک تک بازیکنان 1000 مارک جریمه شدند و چون کسی توان پرداخت نداشت، لوازم شخصی شان مصادره می شد. هاردی می گوید:
تلویزیون ام را برداشتند. کت های چرمی ام را گرفتند. توپ فوتبالم را بردند. دستکش های بیسبال ام را صاحب شدند و حتی به سکه های فلزی ارزان قیمتم که از کانادا آورده بودم هم رحم نکردند.
اولسن خوش شانس تر بود و چون تازه به تیم آمده بود، کسی نمی دانست کجا زندگی می کند. وایفنباخ، که باید سریعا واکنش نشان می داد، با مشورت شهردار یکی از شهرستان های حومه ایزلون، به راه چاره ای عجیب و غریب رسید. او تصمیم گرفت به لیبی سفر کند و از معمر قذافی، رهبر ظالم وقت آن کشور، تقاضا کند اسپانسر تیم شود.
وایفنباخ در لیبی با شخص قذافی دیدار نموده و وارد جسلات مذاکره طولانی با وی شد. در نهایت توافقی حاصل شد. قذافی قبول کرد برای نجات تیم در آن فصل، 900 هزار دلار پرداخت کند. در مقابل، ایزلون باید کتاب تازه منتشر شده قذافی به نام کتاب سبز 1 را روی پیراهن هایش تبلیغ می کرد؛ کتابی که حاوی مجموعه ای از مهمل بافی و فلسفه های سیاسی دیکتاتور سابق تحت بود.
شاید به نظر برسد این تصمیمی ناگهانی بوده، ولی قذافی به انحای مختلف، با ورزش در ارتباط بود. او به پروجا و سمپدوریا در سری آ ایتالیا پول داده بود تا نام فرزندش، سعدی قذافی، را وارد لیست بازیکنان شان بکنند. مالکان این دو باشگاه هم عاجزانه از سرمربیان می خواستند او را وارد زمین کنند تا پول بیشتری نصیب شان شود.
ارتباط معمر قذافی و آلمان هم چیز تازه ای نبود. هاردی به یاد دارد خیلی قبل از توافق ایزلون و قذافی، تبلیغات کتاب سبز دیکتاتور سابق را روی تاکسی های محلی دیده بود و علاوه بر این، نفت لیبی به طور مرتب به آلمان وارد می شد.
در هر حال، قذافی چهره ای جنجالی و تهدیدکننده بود. در 1986 و دو سال قبل از بمباران لوکه بی، دیسکویی به نام لابله در برلین بمباران شده بود. ایالات متحده از قذافی به عنوان مسئول این بمباران نام برد و اعلام کرد هدف او کشتن سربازان آمریکایی بوده که در حال خوشگذرانی در باشگاه شبانه بودند. دست نوشته هایی از سفارت لیبی در آلمان شرقی بدست آمد و ریگان با بمباران طرابلس پایتخت لیبی واکنش نشان داد.
برای هاردی، اولسن و سایر اعضای تیم، سرمایه گذاری قذافی به معنای یک نفس راحت بود. آنها می خواستند هاکی کنند و تیم متحد و کنارهم بماند و هیچ علاقه یا اطلاعی ای در خصوص مسائل سیاسی نداشتند. تا قبل از صبح اولین بازی هم هاردی هیچ نظری در خصوص وضعیت بغرنج پیش رو نداشت. بعد از تمرین صبحگاهی، به او خبر دادند یک تماس تلفنی دارد. تام بروکاو از نیویورک پشت خط بود. رسانه های سراسر دنیا از موضوع خبردار شده بودند: "انگار موضوع دارد بیخ پیدا می کند."
ایزلون در بازی اولش تحت حمایت مالی قذافی و تشویق بی امان تماشاگران در حالی که عنوان کتاب سبز (Das Grune Buch) به درشتی روی سینه بازیکنان نمایان بود، پیروز می شود:
در رختکن نشسته بودیم و به همدیگر نگاه می کردیم. از خودمان می پرسیدیم واقعا چه اتفاقی افتاده است؟
رسانه ها و فدراسیون هاکی آلمان چندان راضی به نظر نمی رسیدند. اشپیگل از کلمات سدوم و غموره برای توصیف شیوه مدیریتی وایفنباخ استفاده کرد. وزیر کشور آلمان، فردریش زیمرمان، هم گفت:
اول کار این خبر به نظرمان یک مزاح زودگذر می آمد، ولی الان تبدیل به نقض بارز اصل بی طرفی سیاسی در زمین های ورزشی شده است.
خاویر اونسین، سرمربی تیم ملی آلمان، که به خاطر متد وایفنباخ در استفاده بیش از حد از بازیکنان خارجی، علاقه ای به او نداشت، لب به انتقادات تندی گشوده و اعلام کرد ورزش نباید با حضور خلافکاران و تروریست ها، آلوده شود.
هفته بعد و در جریان یک دیدار خارج از خانه در فرانکفورت، ایزلون دیگر طرفداران مشتاق را در کنار خود نمی دید و به جای آن از سوی خیل کثیری از هاکی دوستان معترض و پلیس ضدشورش، مورد استقبال قرار گرفت. هاردی می گوید:
از آنجا به بعد، تهدیدات شروع شد. می گفتند هیچ تضمینی در مورد زنده ماندن مان نیست و اینکه اگر آن پیراهن ها را بپوشیم، به دردسر خواهیم افتاد.
وایفنباخ بعد از بازی وارد رختکن تیم شد و در جریان رای گیری بازیکنان تیم قرار گرفت. او در پاسخ گفت مشکلی با تصمیم بازیکنان ندارد و به آن احترام می گذارد، ولی در نتیجه آن، این آخرین بازی آنها در قالب تیم ایزلون خواهد بود، چون باشگاه نمی تواند بدون حمایت اسپانسر، از عهده خرج و مخارج خود بربیاید.
مساله این است که حتی بدون رای گیری بین بازیکنان هم عاقبت تیم همان می شد، چون علی رغم ادعای وایفنباخ در خصوص بی طرفی کتاب قذافی، فدراسیون هاکی آلمان آنها را از پوشیدن پیراهن هایی که تبلیغ کتاب سبز را می نمود، محروم می کرد. این لحظه ای بود که هیچ کدام از بازیکنان معمولا فراموشش نمی کنند، ولی به ندرت در مورد آن صحبت کرده اند. اولسن الان در زادگاهش در کانادا، به مربیگری در یک آموزشگاه مشغول است و مردم تا سال 2011 و سقوط قذافی2، از جریانات رخ داده طی آن سال ها، بی خبر بودند:
رئیس آموزشگاه یک روز ایزلون را گوگل کرد. جریانات معمر قذافی بالا آمد و باهم در موردش صحبت کردیم. از شنیدن آن مطالب، دهانش باز مانده بود.
هاردی هم پس از یک دهه بازی در آلمان، به آلبرتا برگشته و همچنان پیراهن ایزلون با نام کتاب سبز روی آن را نگه داشته است. وایفنباخ و ایزلون در نهایت به لیگ بازگشتند، ولی دیگر خبری از قذافی نبود.
طرفداران ورزش همچنان دست به گریبان درهم تنیدگی پول و سیاست با بازی هایی که عاشق شان هستیم، هستند که یکی از بارزترین نمونه های آن، فساد مالی گسترده در فیفا و شخص سپ بلاتر بوده است. ایزلون و وایفنباخ حکایت مردی را روایت می کنند که ورزش و پول را تاسرحد ایدئولوژیکی خود پیش برده است. او، که نیت بدی نداشت و به دنبال پیاده کردن سیاست پینگ پنگی بود، طرفداران و جامعه را مجبور کرد از خودشان بپرسند حرص و طمع برای رسیدن به قهرمانی کجا سیری پیدا می کند؟
وایفنباخ در سال 2015 از دنیا رفت، ولی همیشه به عنوان یک قهرمان منفور در ایزلون و کسی که یکی از جنجالی ترین و بحث برانگیزترین حامیان مالی را وارد ورزش کرد، شناخته خواهد شد.
به قلم گابریل لوئیس مانگا برای وبسایت گاردین