وداع با اسطوره وفاداری ، در یک هوای بهار ، توتی و دل هایمان ????
۷۷۶ بازدیدیکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۲۰:۵۴
۱۱ دیدگاه
به روی بام دلم میروم ، هوا آنقدر مطبوع است که ناگهان دلم هوس یک چایی دِبش میکند ، روی تاب مینشیم و کمی خودم را به جلو هُل میدهم تا تاب خورَد هر انچه که دلم را تا این اندازه به تب و تاب انداخته است...
چایی را میریزم و مکثی کوتاه کرده و به آسمانِ تیره با پس زمینه درخشان ستاره هایش و هواپیمایی که از بالای سرم همچو شاهین رد میشود نگاه میکنم ، چراغِ چشمک زنِ قرمزش مرا به آنجایی که نباید میبرد ، دُرُست در نهایت تاریکی شب و من هم همچو کودکی در آغوش مادر ، چشمانم را میبندم و با لبخندی بر لب به تاب تکیه میدهم و چایی را آنقدر میبویم که سرمست شوم و با خود میگویم چرا؟!!! چه تضاد نامردانه و غریبانه ایست!!!
تضاد همین اندک فاصله میان جایگاه هواداران با چشمان نمناک و مدیران است ، بین اینکه ما میخواهیم و آنها نه ، حال آنکه هر دوی ما پیروِ یک هدفیم ، تضاد همین چشمان غریبی است که این روزها برعکس همیشه شاد نیستند و ما نیز به رسم عشق چشمانمان نگران و اندوهگینند ، تضاد همین امضایی است که باید بگیرند و نمیگیرند ، تضاد یعنی او میرود و ما باید به تماشا بنشینم این رفتن را ، توتی روحی است که باید نگهش میداشتند تا رُم از این که هست کم جانتر نشود و دریغا که کوتاهی میکنند ...
کوتاه ترین سوالی که میشود پرسید در این هوای بهاری ، این است که چرا باید همه آن چیزهایی که روزی ما را به سمت فوتبال کشاندند ، اینک تا به این سان غریبانه رخت بربندند ، رفتنش همانقدر مرا آزار میدهد که رفتن آلکس، هم اکنون که بوفون فینال اروپا را در پیش دارد باید کم کم خودمان را برای رفتنش آماده کنیم ، او میرود ، توتی ، گلادیاتوری که بی هیچ چشم داشتی میجنگد و میجنگد و باز هم میجنگد و آخر سر میرود و تنهایمان میگذارد و ما به جای اینکه او با دلی خوش فوتبالش را تمام کند به این سو و آن سو میزنیم که فصل بعد او را کجا بینیم ، شاید او به اندازه دلپیرو صبور نباشد ، شاید مانند باجو با او خوب تا نکرده باشند سران فوتبالی ، شاید به اندازه مالدینی پر افتخار نباشد ، و شاید هزاران شاید دیگر ، اما او توتی است و محال است رفتنش چشمانت را مهمان شبنم نکند ، این سزای مردی بود که به همه درس وفاداری داد؟ فوتباال بی رحم گاه مرا بر آن میدارد که میخواهم بخاطر دلم هم که شده ، در همین لحظه و یک بار برای همیشه ببوسمش و بگذارمش کنار ، او همه آن چیز هایی که به من داده بود را دارد میگیرد ، این رسم هدیه دادن نبود ...
چشمانم را باز میکنم و اندکی این هوایی که قطره اشک چکیده از گوشه چشم هایم را سرد کرده استشمام میکنم و با پشت دست اشک هایم را از چشمانم میزدایم تا مبادا راز دلم آشکار شود .
با لبخندی تلخ به چایی که در دستم به یخ می ماند نگاه میکنم و میگذارمش کنار ، به ساعتم نگاهی می اندازم و به پایین میروم و به دور از همه یِ این دلتنگی ها دگر بار رو به تلویزیون مینشینم و از این اندک خوشی های به جا مانده یِ دلم لذتی در خورِ شانشان را میبرم ...
فوتبال همه چیزهایی که به ما داده بود را دارد میگیرد ، شاید ما امانت دارِ خوبی نبودیم???
پ ن : عکس اونقدر خوبه و آرامش داره که نمیشه چیزی در وصفش گفت
پ ن : شماره ۷ و ۱۰ های سابق ایتالی، دوست و هم تیمی در تیم ملی ، رفیق و رقیب در تیم های باشگاهی ، یاد باد آن روزگاران که میشد بازی حفتشون رو در یک تیم دید.????