user content badge

فوتبال، دست‌مایهٔ مارکسیسم نیست

۳۴۷ بازدیدجمعه ۰۳ شهریور ۱۴۰۲ - 0۰:۱۱
۰ دیدگاه
فوتبال، دست‌مایهٔ مارکسیسم نیست
ثناء ولی‌نژاد
ثناء ولی‌نژاد

اتفاقی که برای بنجامین مندی و میسن گرینوود رخ داد، عدالت نبود، بلکه زیر پا گذاشتن عدالت بود. دو بازیکن از دو تیم شهر منچستر که قربانی چپِ پست‌مدرن، پولیتیکال کرکتنس (نزاکت سیاسی) و فرهنگِ وُکیسم مسلط بر اروپا شدند.

وُک یعنی بیدار. اگر در فرهنگ‌نامه‌های رایج (که اکثرشان را چپ‌گراباپ یا افراد تحت تاثیر گفتمان چپ نوشتند)، دنبال تعریف وک بگردید، این واژه، "حساس به بی‌عدالتی و مخالف نژادگرایی"، "آگاه به حقایقی که قدرت نمی‌خواهد شما بدانید"، "کسی که به مسائل اجتماعی توجه دارد"، "آگاه" و "حاضر در صحنه" معنی شده؛ اما واقعیت وک برحسبِ نحوه اِعمال این مفهوم، داستان کاملا متفاوتی از آن تعریف زیبایی دارد که به مخاطب القا می‌شود. کنار همه این معانی مثلاً اخلاقی، چند ویژگی وک‌ها در مارکسیست وجود دارد که به وفور در دنیای واقعی می‌بینیم. این ویژگی‌ها از این قرارند: ۱- خود حق پنداری؛ به این معنی که وک‌ها خودشان را در مقام حق مطلق و دیگران را در مقام باطل مطلق قرار می‌دهند.

"شیطان‌سازی از مخالف" از ویژگی‌های جدی وک‌هاست. این خودحق پنداری آن‌ها را مدعی فراهم کردن امکان تعلیم و تربیت همیشگی جامعه می‌کند، همانطور که در مدارس و آکادمی‌ها و رسانه‌های غربی هرروز شاهدیم. قطعا خودتان می‌توانید نمونه‌های این ویژگی خود حق پنداری را در روشنفکران خصوصاً قرانسوی‌های دهه ۱۹۶۰ پیدا کنید.

باور به تعلق فضای عمومی به آن‌ها؛ وک‌ها نمی‌توانند حضور غیر از خودشان را در فضای عمومی تحمل کنند و با انواع برچسب‌ها یا حتی با خشونت، دیگران را از فضای عمومی اخراج و حذف می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند که در فضاهایی که در آن حاضر هستند (چه واقعی و چه مجازی) فقط افراد شبیه به خودشان و فرهنگ وک را فرهنگ غالب ببینند تا احساس بدی پیدا نکنند. فرهنگ حذف یا همان کنسل کالچر که وک‌ها به طور جدی دنبالش می‌کنند طی این سال‌های اخیر به شدت دیده می‌شود که خودتون میتونید درباره‌ش قضاوت کنید.

تقسیم جامعه به قبایل؛ به این معنی که با تمرکز بر جنسیت، قومیت، نژاد (مسائلی که جای طبقه را در مارکسیسم سنتی گرفته‌اند و مدارا با سلطه‌ی آن‌ها را نزاکت سیاسی می‌نامند) و با ادعای تنوع و تکثر، تنوع فکری و حرفه‌ای و کاری را از جامعه می‌گیرند و جای آن را با تنوع قبیله‌ای و هویتی پر می‌کنند؛
با این کار، وک‌ها همیشه جامعه را در شرایط جنگ داخلی قرار می‌دهند؛ چون قرار است اعضای قبایل بر اساس جنسیت، محل تولد، طبقه اجتماعی، گرایش جنسی و... بر سر منابع و امتیازات با هم مدام بجنگند و هر کدام که زور بیشتری داشت پیروز شود!

وک‌ها نه تنها تبعیض را رفع نکردند و نمی‌کنند، بلکه انبوهی از تبعیض‌های جدید را با نژادپرستی معکوس، سهمیه‌بندی و توزیع ناعادلانه منابع و امتیازات، می‌‌سازند و اعمال می‌کنند و اگر کسی آن مقررات را رعایت نکند یا حتی فقط نقد کوچکی داشته باشد (همچون جردن پیترسن) با برچسب‌زنی و اتهام و تهدید، او را از بیان آزادانه و حتی از ابعاد مهم زندگی مثل کار و اعتبار و فعالیت اجتماعی و روابط و... ساقط می‌کنند. وک‌ها با خلق قربانی‌های ذاتی و همیشگی، یک قشر حاکم قدرتمند و زورگو و طلبکار رو می‌سازند که قرار است اقشار قدرتمند گذشته را از صحنه روزگار حذف کند!

در نتیجه جنگ بین اقشار جامعه تا ابد ادامه پیدا می‌کند؛ درست مثل مارکسیسم که جنگ طبقاتی را ابدی می‌دانست. در وُکیسم شما تا زمانی تحمل می‌شوید که تبعیت کنید؛ در صورت نافرمانی، از کار محروم می‌شوید و به طبقه‌ای که باید در فرهنگ وک تبعیض علیه آن‌ها اِعمال شود، می‌پیوندید. در لیگ برتر انگلیس، بوندس‌لیگای آلمان و لیگ یک فرانسه این موارد را بیشتر می‌بینیم. جایی که بازوبندهای رنگین‌کمانی بر بازوان کاپیتان‌ها بسته می‌شود و رسانه‌ها در یک ماه خاص به حمایت‌ از اقلیت‌های جنسی می‌پردازند. در فرانسه نیز گیه به دلیل تبعیت از آن حذف می‌شود و در مورد مندی و گرینوود، باید بگویم رسانه‌هایی با این خط مش، اعمال نفوذ کردند.

اگرچه مندی پس از تبرئه شدن از تمامی اتهامات، به لوریان فرانسه پیوست، جایی که منشأ تمام این جریانات از ۱۷۸۹ با انقلاب کبیر (!) هست، اما میسن گرینوود با فقط ۲۱ سال سن، علی‌رغم میل باطنی‌اش و مدیران باشگاه، از منچستریونایتد کنار گذاشته شد. علت؟ باشگاه نتوانست از پسِ فشارِ وک‌ها و رسانه‌های چپ‌گرای انگلستان بربیاید. بازیکنان تیم زنان منچستریونایتد و یک گروه هواداری آن‌ها هم خواهان فسخ قراردادِ او شدند! باورتان می‌شود؟ آن هم پس از اینکه رویاها و استعداد این بازیکن را نابود کردند‌.

البته مسئله سرپوش گذاشتن روی اتهامات و خشونت علیه زنان نیست (اگرچه مندی تبرئه شد و شاکی گرینوود کنار کشید) بلکه وضعیتی‌ست که در غرب شکل گرفته و قربانی می‌گیرد. مارکسیسم هرگز نتوانست جایی در اقتصادِ آینده داشته باشد و کاملاً شکست خورد اما از در دیگری وارد شد آن هم فرهنگ بود. و من نگران سلطه‌ی آن‌ها و نفوذشان در فوتبال، در این تنها نقطه‌ی مقدس زندگی هستم. منچستریونایتد حق داشت تصمیم بگیرد گرینوود را نگه دارد اما فمینیست‌ها (شاخه‌ای از وک‌ها) مانع شدند.

و اگر دقت کرده باشید همه‌ی صحبت‌های این افراد و رسانه‌ها، بن‌مایه‌ی گلوبالیستی، مارکسیستی، ملحدانه و اومانیستی دارد. برای مثال همه اروپایی‌ها بد هستند چون سفید هستند و همه آفریقایی‌ها خوب هستند چون سیاه و ستمدیده‌اند! همه ثروتمندان و اشراف بد هستند و حق ما را خورده‌اند و همه اقشار ضعیف و کارگر، خوب‌اند!

هدف نهایی من اینجا یک چیز است. از فوتبال، سوءاستفاده نکنید. فوتبال، فروپاشی خانواده‌ها (LGBTQ) را تبلیغ نمی‌کند. فوتبال برتری مرد نسبت به زن و برعکس را ترویج نمی‌دهد. فوتبال محلی برای پیاده‌سازی ایدئولوژی‌های شما نیست‌.

فوتبال هویت ما از بدو تولد تا هنگام مرگ ماست. شما حق ندارید هویت ما را غبضه کنید تا هویت خودتان را بر ما غالب کنید. شما معترضید که عربستان سعودی با در دست گرفتن بازار نقل‌وانتقالات تابستانی فوتبال و خرید نیوکاسل، هدف شست‌وشوی ورزشی دارد اما هرگز نگفتید آن‌ها نمی‌خواهند همانند شما، عقایدشان را بر دیگران تحمیل کنند. آن‌ها به دیگران برچسب نمی‌زنند و بر طبل نفاق و تبعیض نمی‌کوبند.

و شاید حق با جکس تلر است؛ قدرت و احترام مهم نیستند! اینکه تا چه حد وک‌ها به قدرت رسیده‌اند اهمیت ندارد. آگاهی ماست که از خطر رسوخ آن حفظ‌‌مان می‌کند. 

دسته بندی
برچسب ها
مطالب مرتبط
مشاهده همه
موردی یافت نشد!
tarafdariتمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به طرفداری است. شما می توانید از سایت طرفداری در صورت پذیرش مرام‌نامه استفاده نمایید.
همراه با طرفداری
سرویس ها
تیم های داخلی
تیم های خارجی
رقابت ها
سایر