رئیس های فوتبال، از پدرخوانده توتال فوتبال تا آقای خاص!

به نام خدا
ماریو زاگالو ماریو زاگالو اولین نفری بود که توانست هم در مقام بازیکن و هم به عنوان مربی فاتح جام جهانی شود . اگر رونالدو چند ساعت قبل از بازی برزیل در فینال جام جهانی ۱۹۹۸ تشنج نمی کرد ، شاید زاگالو دو بار مربی تیم برنده ی جام جهانی شده بود . در دوران بازی ، زاگالو -که به « مورچه کوچولو » معروف بود- حسابی پرکار بود ؛ او اهل ضربه های متهورانه یا دریبل های نمایشی نبود ؛ زاگالو کسی بود که میدانست دویدن مرتب کنار خط طولی زمین مثل بردن ریزه خوراکی به لانه برای تغذیه ی ملکه ی مورچه ها چقدر با ارزش است. زاگالو به خاطر مزاج آتشین و از کوره در رفتنهای وحشتناکش معروف بود ؛ به نظر می رسد یک عمر داد و بیداد سر جوانکهای نابالغ و سرکش ، حسابی سلامت احساسات آدم را به خطر می اندازد . اما در مقایسه با مربی قبلی تیم ملی برزیل ، ژائو سالدانا ، ماریو به اندازه ی یک استاد پیلاتس خونسرد و آرام بود . وقتی درست چند هفته قبل از شروع جام جهانی ۱۹۷۰ سالدانا را اخراج کردند ، یک تفنگ پر برداشت و به هتل رفت تا خدمت منتقدین خود برسد!!! زاگالو زمان زیادی برای کار روی تیم ملی نداشت اما برزیل توانست با عنوان قهرمانی جهان از مکزیک برگردد . البته بازیکنان تیم حسابی با استعداد بودند اما تاریخ فوتبال پر از تیم های با استعدادی است که درست در یک قدمی افتخار ، از پا افتاده اند ؛ مثلاً مجارستان در ۱۹۵۴ ،هلند در ۱۹۷۴ و البته خود برزیل در ۱۹۵۰ . مهارت ترغیب و تشویق زاگالو را هم نباید دست کم گرفت ؛ سخنرانی احساسی او در وقت استراحت بین دو نیمه ، در بازی نیمه نهایی مقابل اروگوئه ، باعث شد بازیکنان که فکر میکردند طلسم شده اند تا همیشه از این رقیب آمریکای جنوبی خود شکست بخورند ترس شان را کنار بگذارند . بازی فوق العاده ی آنها در نیمه دوم باعث شد برزیل به فینال راه پیدا کند ؛ در این بازی هم ایتالیای درمانده را ۱-۴ شکست دادند و به این ترتیب ، نام مربی آنها که ترکیبی از انسان و مورچه ی کارگر بود ، در کتاب رکوردها ثبت شد
|
---|
رینوس میشل فوتبال کامل یا همان توتال فوتبال هدیه ای است که رینوس میشل به جهانیان داد ؛ یک سیستم تاکتیکی که به طور خلاصه ، یعنی رسیدن تیم به درجه ی بالایی از آگاهی ، به طوری که تمامی بازیکنان تناسب اندام و مهارت کافی برای پر کردن جای خالی هم تیمی های خود را داشته باشند . میشل فوتبال هلند را زیر و رو کرد و میراث مربیگری او همچنان زنده است . انتخاب او به عنوان مربی آژاکس در سال ۱۹۶۳ با دورانی همزمان شد که سرمایه گذاران ثروتمند به تیم علاقه نشان می دادند ؛ اما میشل با توقع تناسب اندام و اخلاق حرفه ای از بازیکنان خود توانست باشگاه را به موفقیتی برساند که تا قبل از آن غیرقابل تصور بود . بین سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۰ ، آژاکس چهار بار قهرمان لیگ هلند شد و در سال ۱۹۶۹ ، به فینال جام باشگاه های اروپا هم راه پیدا کرد . درست است که در این مرحله تیم با نتیجه ی ۱-۴ از آ.ث. میلان شکست خورد ولی بعداً رود کرول را به عنوان سوییپر به تیم اضافه کردند تا در سال ۱۹۷۱ ، با پیروزی ۲-۰ مقابل پاناتینایکوس در ومبلی ، بالاخره جام قهرمانی را بالای سر ببرند . بعد از آن ، میشل به بارسلونا رفت ، با کرایف و نیسکنز قرارداد بست و آن جا هم قهرمانی لیگ را به دست آورد . اما میشل را بیشتر به دلیل موفقیت های هلندی به یاد دارند . تیم ملی هلند که با مربیگری او به فینال جام جهانی ۱۹۷۴ رسید ، چند تا از درخشان ترین بازی های آن روزگار را از خود نشان داد ؛ تیمی فعال و پرجنب وجوش و نارنجی که با پاس ها و حرکات هوشمندانه ، همه را مقهور قدرت خود می کرد . اگر در فینال آن قدر زود به آلمان غربی گل نمی زدند ، ممکن بود قهرمان جهان هم بشوند . چهارده سال بعد ، میشل همراه با نسل تازه ای از بازیکنان بااستعداد هلندی دوباره به استادیوم المپیک مونیخ برگشت . او این بار افرادی چون مارکو فان باستن ، فرانک رایکارد و رود گولیت را در اختیار داشت . هلند با پیروزی 0-2 مقابل شوروی قهرمان جام ملت های اروپا شد ؛ اما پیروزی ارزشمندتر برای میشل ، پیروزی انتقام آمیز در مقابل آلمان غربی در مرحله ی نیمه نهایی بود . میشل در عین خویشتن داری این موفقیت را جشن گرفت . کاری که فقط از متفکرین آینده نگر فوتبال برمی آید . |
---|
یوهان کرایوف ۲۰۱۶ سال خوبی برای شخصیت های محبوب نبود . در حالی که یک نسل از زنان و مردان مشغول عزاداری برای دیوید بویی بودند ، خبر رسید که يوهان کرایف هم از دنیا رفته است کرایف چیزی بیشتر از یک فوتبالیست با مربی صرف بود ؛ او فیلسوف و پیشرو بود ، همیشه أصول مشخصی داشت ، همیشه سختگیر بود و از درگیری و جر و بحث لذت می برد . گاهی عمدا مبهم رفتار می کرد . حتی یک بار گفت « اگر می خواستم بفهمید ، خودم موضوع رو بهتر توضیح می دادم . » ظاهرا او این جمله ی قصار را نه در رختکن تیم ، بلکه در جریان یک کنفرانس مطبوعاتی به زبان آورد . کرایف فوتبالیست برجسته ای بود . دست و پاهایش به درازی و لاغری همان سیگارهایی بود که آتش به آتش روشن می کرد ، چشمان گود و نافذش همیشه در سایه بودند و حتی موهای کم پشتی هم داشت . اما مطمئن شباهت به گروه رامون برای باقی ماندن در خاطرهی نسلها کافی نیست . رینوس میشل ، مربی او در آژاکس ، بارسلونا و هلند ، درباره ی او می گفت « بدون کرایف ، انگار من اصلا تیمی نداشتم . ) کم پیش می آید بازیکنی آن قدر خلاق باشد که تکنیکی را به افتخار او نام گذاری کنند . مثلا پنالتی چیپ آنتونین پاننکا از این دست تکنیکهاست ؛ یا مثلا در فرانسه ، گاهی به شوتهای و قدرتمند ، « پاپنی » می گویند که به افتخار ژان پیر پاپن این طور نام گذاری شده است . اما تکنیک معروف به چرخش کرایف از همه معروف تر است . این چرخش نتیجه ی تمایل ذاتی کرایف به آزمایش و تمرین بود . از یک نظر ، او نمونه ی فوتبالی دیوید بویی محسوب می شد ؛ هر دوی آنها دوست داشتند مرزها را جابه جا کنند و هر دو با بارانی خیلی خوش تیپ می شدند . |
---|
سر الکس فرگوسن یک اسکاتلندی بی اعصاب بالای سرتان ایستاده ؛ موقع داد و بیداد ، آب دهان است که به صورت مات و مبهوت شما پاشیده می شود ؛ فحشهای ناجور و بعضاً ناموسی او حسابی زمین گیرتان کرده است . حداقل دهانش بوی بدی نمی دهد که نتیجه ی ترکیب کلاسیک نوشیدنی کابرنه سووینون و آدامس نعنایی است . اگر ظاهربین باشیم ، باید بگوییم که موعظه اش درباره ی بی مصرف بودن شما دیگر زیاده روی است ؛ هر چه نباشد شما بازی را ۰-۴ برده اید ! اما ظاهرا در دقیقه ی ۸۴ حواستان به حرکت مدافع چپ تیم حریف نبوده و برای همین ، الکس فرگوسن دیگر حالش از شما به هم می خورد . در ضمن ، اسم شما اشلی یانگ است و ته دلتان تمام حرف های او را قبول دارید :))). در هر حال ، همیشه حق با الکس فرگوسن است . فعالیت فرگوسن به عنوان مربی فوتبال در ۳۲ سالگی و از ایست استرلینگ شایر شروع شد . فرگوسن فقط چند ماه آن جا کار کرد و بعد به سنت میرن رفت و در سال ۱۹۷۷ ، اولین عنوان قهرمانی لیگ دسته ی یک را با این تیم به دست آورد ؛ این اولین قهرمانی در میان ۴۹ عنوانی بود که در طول دوران فعالیت کاری خود کسب کرد . بعد از آن ، به آبردین رفت و سه قهرمانی لیگ برتر اسکاتلند و چهار قهرمانی جام حذفی اسکاتلند را به دست آورد و در ۱۹۸۳ ، حتی جام در جام اروپا را هم مال خود کرد . از نظر خیلی ها همین قدر افتخار برای یک عمر کفایت میکند اما فرگوسن در ۱۹۸۶ وارد منچستر یونایتد شد و خود را تبدیل به موفق ترین مربی تاریخ فوتبال انگلستان کرد . البته اوضاع در اولدترافورد همیشه بر وفق مراد نبود . اولین بازی زیر نظر او به شکست ۰-۲ مقابل آکسفورد یونایتد انجامید و اوایل دهه ی ۱۹۹۰ هم نزدیک بود اخراجش کنند . اما گل دیرهنگام مارک رابینز مقابل ناتینگهام فارست باعث شد منچستر یونایتد همچنان در جام حذفی بماند و الکس فرگوسن هم از خطر اخراج جان به در ببرد . منچستر آن سال قهرمان جام حذفی شد و فرگوسن هم دیگر خطر اخراج را احساس نکرد . |
---|
هلنیو هررا تاکتیک ساز دوراندیش ، استاد انگیزه بخشی ، منضبط و دقیق ، هلنیو هر کسی نبود که کار کردن در کنارش خوش بگذرد . بعضی ها اعتقاد دارند او آن قدر ازجولیانو تاکولا در تیم رم کار کشید تا او را کشت - حتی بعد از تشخیص ضربان نامنظم قلب تاکولا ، هررا او را مجبور میکرد تا تمرین و بازی کند . یک بار دیگر هم نود دقیقه از آریستین گوآرنری در مقام دفاع تیم اینتر کار کشید و تازه بعد از بازی به او خبر داد که پدرش فوت کرده است . با این حال ، هررا توانست نتایج قابل توجهی به دست بیاورد . دو عنوان قهرمانی لیگ اسپانیا همراه با اتلتیکو مادرید ، دو تای دیگر با بارسلونا ، و سه اسکودتو با اینتر ، جدا از این که با این تیم توانست دو بار جام باشگاههای اروپا را هم مال خود کند . سنگ قبر هررا را به شکل جام باشگاه های اروپا ساخته اند ؛ او مردی بود که تمام زندگی اش را صرف فوتبال کرد. او درخانواده ای اسپانیایی متولد شد - پدرش یک آشوب طلب تبعیدی بود- در کازابلانکا بزرگ شد و بعد به فرانسه رفت و در سال ۱۹۳۴ تابعیت آن جا را به دست آورد . فعالیت او به عنوان فوتبالیست چندان قابل توجه نبود اما به عنوان مربی توانست میرا ماندگاری از خود به جا بگذارد . هررا بابت استفاده از سیستم کاتناچیو ( دفاع بتونی ) معروف بود که باعث موفقیت فوق العاده ی تیم اینتر شد ؛ علاوه بر این ، حضور پررنگ او به عنوان مربی یکی از دلایل تغییر نسبت به مقام سرمربی فوتبال بود و باعث شد که همه ، سرمربیان را عامل تعیین کننده ای در پیروزی و شکست تیم در نظر بگیرند و به این ترتیب دستمزد آنها هم افزایش پیدا کرد . یکی از روشهای مورد علاقه ی هررا ، ریتیرو بود ؛ یک اردوی تمرینی اجباری قبل از مسابقه که در آن بازیکنان فقط روی بازی پیش رو تمرکز میکردند |
---|
ژوزه مورینیو حتی اگر از او متنفر یا بیزار هم باشید ، باز نمی توانید وجود ژوزه مورینیو را انکار کنید انگار او همیشه کنار زمین در حال سر خوردن روی زانویش است ؛ یا انگشتش را توی چشم مربی رقیب کرده ؛ یا جلوی چشم همه ، یکی از افراد تیم پزشکی را فقط به خاطر انجام وظیفه اش مورد انتقاد قرار داده . بله ، ژوزه است دیگر :) از آغاز قرن ۲۱ ، این مربی پرتغالی حضوری ثابت و همیشگی در فوتبال داشته ؛ درست مثل یک زگیل برجسته و توی چشم! او پیروز تمام رقابت هایی بوده که در آنها حاضر شده ، البته این پیروزی دائمی نه او را خوشحال میکند و نه باعث می شود علاقه ای از ته دل به فوتبال نشان دهد. ژوزه اولین بار با تیم پورتو سر زبان ها افتاد و در سال ۲۰۰۴ قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را برای این تیم به دست آورد . شکست منچستریونایتد به دست پورتو در همین رقابت ها باعث شد توجه هواداران انگلیسی فوتبال به او جلب شود ؛ به همین دلیل وقتی مورینیو را به عنوان مربی چلسی -که تازه با پول نفت راه افتاده بود- انتخاب کردند ، هیجان و سر و صدای زیادی به وجود آمد . مورینیو به شکل انسانی عجیب و غریب و مرموز در انگلستان ظاهر شد ، شخصیتی سرشار از اعتماد به نفس که طرفداران و خبرنگاران را شیفته ی خود می کرد . همه عاشق « آقای خاص » شده بودند ؛ شیفتگی ای که چند هفته ای ادامه پیدا کرد و بعد چلسی عمل گرای او به شکلی یکنواخت شروع به پیشرفت کرد . در این بین ، مورینیو هم ناله های همیشگی خود را از سر گرفت که خب البته از نظر مردم انگلیس ، عجیب و غریب و غیرقابل درک بود . بعد از به دست آوردن دو عنوان قهرمانی لیگ برتر با چلسی ، یک سری اختلاف با مالک باشگاه - رومن آبراموویچ که شبیه شخصیت منفی فیلم های جیمز باند است - باعث شد مورینیو را کنار بگذارند . مورینیو به استخدام اینتر درآمد و در آن جا دو بار اسکودتو و یک بار دیگر عنوان قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را به دست آورد . بعد از آن ، مورینیو به رئال مادرید رفت تا یک عنوان دیگر قهرمانی لیگ را کسب کرده و مرزهای تازه ی زیرابی رفتن را کشف کند . بعدا وقتی مورینیو به چلسی برگشت ، این زیرآبی رفتن ها حسابی به کارش آمد ؛ چون دو فصل موفق دیگر را تجربه کرد و بعد از درگیری بی سروته و بی منطق با فیزیوتراپ باشگاه ، دوباره اخراج شد . با این حال ، تمام اینها مقدمه ای برای رسیدن ژوزه مورینیو به مربیگری تیم منچستر یونایتد بود. در منچستر یونایتد هم به نسبتا موفق عمل کرد. ماجراجویی او در دنیای مربی گری همچنان ادامه دارد |
---|
بیل شنکلی وقتی بیل شنکلی در سال ۱۹۵۹ به لیورپول آمد ، این باشگاه دسته دومی به روزگار بدی افتاده بود. زمین تمرین نابود شده بود ، پولی برای نقل و انتقال وجود نداشت و هيئت مديره عادت کرده بودند در کار های تیم دخالت کنند.شنکلی تصمیم گرفت کل این سیستم را زیر و رو کند اما کارکنانی مانند جو فاکان ، روبن بنت و باب پیزلی را حفظ کرد و اتاق فکری به راه انداخت که بعدا به عنوان (اتاق جنگ) معروف شد. پیزلی بنّا بود و بنابرین مهارتش در بازسازی زمین تمرین به کار آمد. شنکلی قبل از اولین بازی رسمی اش به عنوان مربی ، به رسانه ها گفت می خواهد چنان تیم قدرتمندی بسازد که برای شکستش لازم شود تیمی از مریخ اعزام کنند . با این حال ، تیم کاردیف سیتی که از ولز آمده بود توانست به راحتی با نتیجهی ۰-۴ لیورپول را شکست دهد . اما فقط پنج سال بعد ، لیورپول قهرمان انگلستان شد . لیورپول در دهه ی شصت تغییر کرد ؛ دائماً از جایگاه این باشگاه فوتبال در شهری حرف می زد که در آن تحولات فرهنگی جریان داشت . در کنار هیجانی که موسیقی بیتلها و سیلا بلک به وجود می آورد و در کنار کمدی جیمی تارباک و کن داد ، این تحول کاملاً ملموس بود . خود شنکلی هم به طریقی یک شومن محسوب می شد ؛ یک ترانه سرای پرجذبه و باهوش که مزه پرانی هایش زمین تا آسمان با وعظ و خطابه ی خشک همکارانش فرق داشت . شنکلی کسی نبود که با تمام بازیها یکسان برخورد کند . لیورپول در ۱۹۶۵ قهرمان جام حذفی شد و یک سال بعد ، عنوان قهرمانی لیگ را به دست آورد . دومین تیم عالی شنکلی در بازه ی سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ توانست سنگ بنای موفقیتهای بعدی را بگذارد و تیم سرخها تحت نظر باب پیزلی - که بعد از استعفای غیرمنتظره ی شنکلی در ۱۹۷۴ هدایت تیم را به دست گرفت -تبدیل به یکی از برترین باشگاه های قرن شد . بعداً شنکلی از استعفای خود شدیدا پشیمان شد ولی ظاهرا او برای مدتی از بیل شنکلی بودن خسته شده و مزه پرانی بی وقفه و طولانی هم زیاد به او فشار آورده بود . |
---|
برایان کلاف یک بار مربی ناتینگهام فارست از مهاجم خود ، نایجل جمسون ، پرسید : تا حالا مشت خوردی ؟ و قبل از اینکه جوانک بتواند جوابی بدهد ، بنگ! کلاف با مشت توی شکمش کوبید . « الان دیگه خوردی . » باید اعتراف کرد که روشهای مربیگی برایان کلاف خیلی خاص بودند . کلاف سرشار از تضاد بود ؛ با استفاده از رعب و وحشت حکومت می کرد اما خیلی خوب انگیزه می داد . او تا جای ممکن خود را درگیر بازیکنان نمی کرد اما آنها عاشقش بودند ( البته به جز مورد لیدز یونایتد ) . کلاف از کلمه ی « تاکتیک » متنفر بود اما مشخص بود که تیمش از یک برنامه ی استراتژیک پیروی میکند . پاس و حرکت مداوم حفظ توپ روی زمین ، با دستورات مشخص هر بازیکن . در صورت نافرمانی هم فرد باید شکم مشت خورده اش را می گرفت و روی زمین رختکن غلت میزد . در دهه هفتاد کلاف یک نیروی خارق العاده محسوب می شد ؛ او هم مربی فوتبال بود و هم یکی از مشهورترین چهره های کشور مردم و تولیدکنندگان برنامه های سرگرمی تلویزیون همگی تشنه ی دیدگاه های هوشمندانه ، بامزه و بدبینانه ی او بودند . اما مطمئناً اگر مربی موفقی نبود ، کسی به نظرات هوشمندانه اش توجهی نمی کرد . کلید موفقیت کلاف ، همکاری او با پیتر تیلور بود . آنها زمانی که برای میدلزبورو بازی می کردند با یکدیگر آشنا شدند و وقتی کلاف مربی هارتل پول شد ، تیلور کار خود را در بارتون آلبیون رها کرد تا با او همکاری کند . آنها در دربی کانتی - که یک عنوان قهرمانی لیگ را در آن به دست آوردند- ، برایتون - که عنوانی را در آن جا به دست نیاوردند - و بهتر از همه ، در ناتینگهام فارست با یکدیگر کار کردند . کسب یک عنوان قهرمانی لیگ و دو بار قهرمانی جام باشگاههای اروپا ، آن هم با یک مشت بازیکن معمولی در یک تیم شهرستانی و جروبحث با آدمی مثل مایکل پارکینسون ، واقعاً شاهکار محسوب می شود . ماجرای جمسون سالها بعد پیش آمد ، وقتی رفتار کلاف خشن تر و بی منطق تر شده بود . در اواسط دهه ی هشتاد رابطه ی او و تیلور شکرآب شد و دیگر دلشان با هم صاف نشد . در غیاب تیلور ، اعتیاد به الکل کلاف شدت گرفت . ناتینگهام فارست در سراشیبی افتاد و در آخرین فصل حضور کلاف در ۱۹۹۳ ، به دسته ی پایین تر سقوط کرد . با این حال ، هنوز کلاف را به عنوان مربی با استعدادی به یاد می آورند که پیراهن ضخیم سبز به تن میکرد و برای مدتی ، ناتینگهام فارست را به یکی از تیم های قدرقدرت اروپا تبدیل کرد . |
---|
امیداورم خوشتون اومده باشه