داستان کوتاه: سفر به شهر خویش

یک روز زمستانی که هوا برفی بود گروهی از تاجران برای تجارت از شهر خود به سمت شهری دیگر که بسیار دور بود میخواستند حرکت کنند . دنی برای جمع کردن دوستان دور هم صدازد:فرانک.......هری......رودی ودرآن طوفان یخ فرانک و رودی به سمت دنی رفتند ورودی گفت:چییه چی میگی |
نویسنده : MATIO(خودم)