فیودور داستایفسکی، نمیدانید که خشم ممکن است انسان را به چه حدی از نفهمی برساند!

مقدمه فیدور میخایلوویچ داستایفسکی متولد 11 نوامبر 1821 در مسکو، نویسنده تاثیرگذار روسیه بود. ویژگی داستان های داستایفسکی روانکاوی شخصیت های داستان است. بدون شک داستایفسکی یکی از 3 نویسنده برتر تاریخ در ژانر روان شناختی، یا شاید هم بهترین ان است.! موضوعات اکثر داستان های وی مانند سرگذشت خودش(روان پریش و اعصبانی)است.
|
کودکی فیدور فرزند دوم خانواده داستایفسکی بود، پدرش پزشک بود و از اوکراین به روسیه کوچ کرده بود و مادرش فرزند یکی از دختران بازرگانان مسکو بود. وقتی 10 سال داشت پدر و مادرش یک مزرعه در شهر تولا خریدند و بعد از آن در تابستان وقت خودشان را در انجا میگذراندند. در سال 1834 به همراه برادرش راهی مدرسه شبانه روزی شد و 3 سال در ان جا ماند، وقتی 15 سال داشت مادرش از دنیا رفت و در همان سال ورودی دانشگاه مهندسی نظامی را با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه 1838 وارد این دانشکده شد، در همان سال هم خبر فوت پدرش به گوش وی رسید. شروع نویسندگی و ادامه این حرفه 5 سال بعد از شروع تحصیلش در دانشکده نظامی در سال 1843 فارغ التحصیل شد و شغلی در وزارت جنگ به دست اورد. تا سال 1844 ارث پدری اش به علت های مختلف به پایان رسید، بعد از ان کتاب اوژنی گرانده اثر"بالزاک"را ترجمه کرد و از ارتش استعفا داد. در بین سال های 1844 و 1845 رمان بیچارگان را نوشت، بعد از نوشتن این کتاب وارد محافل نویسندگان و نویسندگان ساختار شکن شد، و توانست برای خود شهرتی کسب کند. در 2 سال اینده کتاب های زن صاحبخانه، همزاد و اقای پروخارچین را نوشت یکی از جاسوسان پلیس در این محفل(جایی که داستایفسکی و بقیه نویسندگان حرف از سیاست میزدند)نفود کرد و موضوعات این بحث ها را به پلیس لو داد، به خاطر همین موضوع پلیس مخفی وی و چندی از نویسندگان را در تاریخ22 اوریل 1849 دستگیر کرد. زندان دادگاه برای او تقاضای حکم اعدام کرد، ولی مشمول تخفیف شد و به 4 سال حبس محکوم شد، در زندان برای نشان دادن قدرت حکومت، زندانیان را برابر جوخه های اتش نمایشی قرار میدادند. در 15 فوریه 1854 از زندان بیرون امد و بقیه مجازاتش را به عنوان یک سرباز عادی سپری کرد. به عنوان مامور در گردان پیاده نظام سیبری به سمی اعزام شد، در فوریه 1857 با "ماریا دیمیتریونا" (بیوه یک کارمند)ازدواج کرد. در نوامبر 1959 درخواست استعفا به ارتش داد، که درخواست وی با پذیرفته شد و به مسکو نقل مکان کرد. بعد از ان وی دو داستان دهکده سپیتان چیکاوا و خواب عمو جان را نوشت و به چاپ رساند، در سال 1859 نامه ای برای پادشاه لهستان نوشت و این پادشاه به او اجازه داد به لهستان بیاید. یک سال بعد از اینکه به لهستان رفت به جمع ادبیان و روشنفکران لهستان ملحق شد. برادرش نشریه ای با نام ورمیا تاسیس کرد و فیدور در ان نشریه روزنامه نگاری میکرد، از ژوئن تا اوت 1862 در اروپا سفر میکرد.
یک رمان به نام ماجرای بی شرمانه را در نشریه ورمیا به چاپ رساند، در ژوئن 1963 ورمیا تعطیل شد و یک سال بعد از ان برادرش درگذشت. ان سال برای فیودر بسیار سخت بود، زیرا چند ماه بعد از مرگ برادرش ،زنش(ماریا دیمیتریونا)هم درگذشت.
سرانجام فیدور داستایفسکی بزرگ در 9 فوریه 1881 در سن پترزبورگ به علت سل ریوی درگذشت. روحش شاد |
---|
سخنان بسیار زیبا فیودور داستایفسکی 1-اگر خدایی وجود نداشته باشد، آنوقت هرکاری مجاز است. 2-كسی كه به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش گوش می دهد، كارش به جایی خواهد رسید كه هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد. 3-اگر یك روز، یك ساعت، ناگهان همه چیز بخواهد به یك چیز تبدیل شود، برترین آنها مهر ورزیدن است. 4-تنها آرامش و سكوت، سرچشمه ی نیروی ابدی و جاوید است. 5-انسان تنها موجود زنده اي است که نميخواهد آن چه را که هست بپذيرد . 6-دم تازه اي برداشتن... اين چيزي است که مردم بيشتر از آن ميترسند.
7-آدمی هرقدر هوشمندتر باشد، افسردگی و بطالتش بیشتر است! 8-ما مرده به دنیا میآییم. مدتهاست که دیگر نسلهای ما از پشت پدران و از رحم مادرانی زنده به دنیا نیامدهاند...دانستن این معنا حتی برایمان دلچسب است، لذت میبریم که چنین هستیم؛ ما ساختگی و تصنعی هستیم و دائما نیز بر این تصنعیبودن افزوده میشود. مدتهاست که به آن خو کردهایم. به گمانم به زودی بر آن خواهیم شد تا ترتیبی بدهیم که به صورت اندیشه محض متولد شویم. 9-وقتی عقل شکست بخورد، شیطان کمک میکند! 10-چه فکر میکنید، آیا یک جرم کوچک توسط هزاران عمل خوب از بین نمیرود؟ |
---|