user content badge

"شفیع" یادگار دوران بچگی هایمان

۲۴۰ بازدیدیکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۲
۴ دیدگاه
"شفیع" یادگار دوران بچگی هایمان
محسن پرستاری
محسن پرستاری

شفیع برای ما سه برادر به غیر از آخرینش که سن اش قد نمی داد شده بود نماد عشق میلان. آنجا که خبری از شبکه سه نبود و خبر می رسید که قراره آنتن کانال دو را شب ها به مدت دو، سه ساعت اجاره کند. 
تلویزیون توشیبای چشم بادامی های به رنگ سفید ما را به وقت برنامه "ورزش و مردم" میهمان یک مشت تخمه ای می کرد که به نوبت بایستی یکی از برادرها تامین می کرد. ده دقیقه به شروع برنامه انگار تلویزیون ژاپنی صدایمان می کرد و به نحو احسن تا پایان برنامه برای تک تک مان نقش مادر بزرگی را ایفا می کرد که بچه ها، نوه و نبیره هایش را به دور خودش جمع کرده و دارد برایشان قصه تعریف می کند. البته با اندک تفاوتی از قصه مادر بزرگمان. حکایتها و قصه های مادر بزرگ پر بود از آدم های جور و واجور و حیوانات جنگلی از شنگول و منگول گرفته تا قصه پریا. اما در قصه های برنامه "ورزش و مردم" از این ها خبری نبود. یک توپ بود و بیست و دو بازیکن با کلی تماشاگر و طرفداران. 
همین طور که برنامه شروع می شد و می رسید به بخش مرور فوتبال اروپا دیگر کسی حق نداشت تخمه ای بشکاند. امر برادر بزرگ باید به کرسی می نشست. "صداش رو زیاد کن." کنترلی در دست نبود. صنعت همچنان می لنگید و آنچنان شکوفا نشده بود. پس آن موقع به اقتضای زمان واجب بود که زود از جایت کنده شوی و بروی سمت تلویزیون. دگمه ای را در جهت عقربه های ساعت بچرخانی تا صدا طنین انداز شود. 
به لیگ ایتالیا و بازی میلان که می رسید کلی هیجان سراغ مان می آمد. "نکند که این هفته ببازد". آن وقتها نه خبری از اینترنت بود و نه سایتی فعال. اگر هم بود پولی در کار نبود. با پنج قران سه برادر آن هم یکی دو روز در میان با کلی هوس و آرزو چه می شد خرید؟ رویای خرید یک روزنامه ورزشی فقط مال ما سه برادر نبود بلکه سهم خیلی ها از عاشقان فوتبال و ورزش. یادم هست یک بار مجله کیهان ورزشی خریدیم و یک سال آن را به دفعات خواندیم. 
کشور تازه از جنگ فارغ شده با کلی هزینه های نابسامانش و با کمبود امکانات و هزار کوفت و زهر ماری همه و همه دست به دست هم می داد تا ما دهه شصتی ها به کمترین ها نیز قانع باشیم. در این روزگار سپری شده این فقط شفیع بود که با گزارش پنج دقیقه ای از بازی هفته قبل تیم آث میلان حالی به ما می داد و حال گیری نمی کرد. توپ که به پای مالدینی می افتاد ما سه برادر قبل از اینکه شفیع چیزی بگوید لفظ کاپیتان را خرج می کردیم. کاری به کاپیتان های دیگر ندارم اما در مورد مالدینی حاضرم قسم بخورم که نشد یک بار نام مالدینی را خالی ادا کند. همیشه لقب کاپیتان را زینت این بازیکن میدانست. 
با پایان این برنامه پیراهن کهنه ورزشی که پشتش با ماژیک به نام مالدینی با خطی اجق وجق مزین شده بود؛ را برمیداشتیم و میزدیم بیرون. با یک توپ چه شیشه هایی که نمی شکستیم و شاکیانی که به درب خانه نمی فرستادیم.  البته ادعا میکنم که هر سه برادر عاشق این پیراهن بودند اما زور و جبر زمانه مانعی می شد تا به جز برادر بزرگ کسی دور و ور این پیراهن نپلکد. 
جناب شفیع ما سه برادر همه این خاطرات و کلی قصه های شیرین و دل انگیز را با شما به یادگار داریم. یادگار روزگار بچگی هایمان بدرود. روحت شاد و یادت گرامی...

دسته بندی
برچسب ها
مطالب مرتبط
مشاهده همه
موردی یافت نشد!
tarafdariتمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به طرفداری است. شما می توانید از سایت طرفداری در صورت پذیرش مرام‌نامه استفاده نمایید.
همراه با طرفداری
سرویس ها
تیم های داخلی
تیم های خارجی
رقابت ها
سایر