چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
۴۸٬۹۷۶ بازدیدپنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۸
۲ دیدگاه
حادثه
شعر اردلان سرفراز
آهنگ فرید زلاند
تنظیم آندرانیک
اجرا۱۳۶۴
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی، تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش.
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست که بر سینهی خاک است
در سایهی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماریست که در خواب کمین است
در هر قدمت خار، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار، هر ثانیه صد بار.
گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمهای آنجاست
گفتی چو شدی تشنهترین، قلب تو دریاست
گفتم که در این راه، کو نقطهی آغاز؟
گفتی که تویی تو، خود پاسخ این راز