زندگی یا قهرمانی!!؟

قسمت دو از چهار
آن شب در بیمارستان به من گفته شد که کلیههایم به طور کامل از کار افتادهاند و همان شب دیالیز شدم
وضعیت خیلی ناجوری بود و من مشابه آن را تجربه کرده بودم چرا که به لحاظ ارثی از حالتی به نام FSGS رنج میبرم که باعث آسیب شدید در ناحیه کلیه شده بود
از طرفی هم من رعایت شرایط بدنم را نکردم و با انجام تمرینات پرشدت و مصرف مقادیر فراوانی از پروتئین و همچنین مصرف داروهایی که نام «داروهای تکنولوژی ورزشی» را به آنها دادهام کلی هم فشار روی کلیهها وارد کردم
تغییراتی باید اتفاق میافتاد بنابراین تصمیم گرفتم که پاکسازی کنم که در ذهن خودم مساوی بود با خاتمه یافتن مسابقات بدنسازی و این تصمیم دلخراشی بود اما در عوض سالمتر میشدم و اگرچه از مسترالمپیا دور می شدم اما از مرگ هم دور میشدم!
با این وجود تمرینات را با ریکو مک کلینتون ادامه دادم
اوایل سال 2001 با هم به مسابقه «آیرون من» رفتیم و قهرمانی کریس کورمیر را تماشا کردیم. ملوین آنتونی دوم شد و اینها کسانی بودند که قبلا آنها را مغلوب کرده بودم
ریکو به من گفت که: «فلکس تو با بدن امروزت میتوانستی در جمع 5 نفر اول باشی» طبیعی بود که اوقاتم تلخ شود و در پاسخ به ریکو بد و بیراه گفتم و ادامه دادم که: «چرا باید به مسابقهای بروم که قبل از آن همه آنها را شکست دادهام؟»
او هم در پاسخ گفت: «چرا مسابقه ندادی؟ چون بدون دارو نمیتوانی مسابقه دهی؟ اگر این طور است پس تو معتاد به دارو هستی نه ورزشکار»
این حرف ریکو توی وجودم فرو رفت. او راست میگفت من معتاد به دارو شده بودم و وابستگی شدیدی به آن داشتم. ژنتیک خوبی دارم که از اکثر افراد بهتر است چرا نباید بدون دارو مسابقه میدادم و شانسم را امتحان نمیکردم؟
بنابراین به خودم آمدم و اسپانسر پیدا کردم و خودم را برای المپیای 2002 آماده کردم. به لحاظ روانی در جایگاه خیلی خوبی بودم. از تمرینات به سبکی که سالها انجام نداده بودم لذت میبردم و به خودم اعتماد پیدا میکردم. شب مسابقه چندین نفر از دوستان ما به سالن مسابقات آمده بودند تا شاهد کسب مقام هفتم من شوند. جالب است که بدانید بدون حتی یک تزریق بین 10 نفر اول المپیا قرار گرفتم و هیچ قرص و دارویی نخوردم و قطعا خودم بودم. به خودم افتخار می کردم
اواخر آن شب در اتاق هتل بعد از آن که همه آنجا را ترک کردند من زیر دوش نشسته بودم و فلکس ویلر قدیمی در حال برگشت بود و در واقع شیطان در گوشم زمزمه میکرد. احساس ناامیدی میکردم و سرزنشهای همیشگی شروع شد
ادامه در پست بعدی