آخرین چیزی که در این سرزمین میمیرد "عشق به ادبیات" است و دیگر هیچ...

خبر ناراحت کنندهای دیروز در شبکههای مجازی پخش شد، مبنی بر ممانعت از ورود استاد"شفیعی کدکنی" بزرگوار به دانشگاه و عدم حضور سر کلاس درس دانشجویانش، و تنها خوبی این خبر حجمِ حساسیت و واکنشها به این خبر بود.
کلا علاقهی بسیاری به این شخص عزیز ادبیات معاصر(سوا از شعرهاش، به علت عُمری که برای ادبیات این کشور گذاشت) دارم.
..........
ظاهرا شایعه بوده و بنا رو بر متن "میلاد عظیمی" در کانال تلگرامشون میگذارم.
..........
توضیحی درباره خبر ممانعت از حضور استاد شفیعی کدکنی در دانشگاه
ساعت دو بامداد امروز یادداشتی نوشتم درباره ممانعت از حضور استاد شفیعی کدکنی در دانشگاه در روز سه شنبه یازدهم دی. مطلبم مستند بود به پیغامهای فراوانی که دانشجویان برایم فرستاده بودند. در یادداشتم نوشته بودم: «آن طورکه دانشجویان نقل کردند - و العهدة علی الراوی - استاد چون کارت پرسنلی به همراه نداشت، نتوانست وارد دانشگاه شود».
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دو دوست بسیار موثق پیام دادندکه موضوع چنان نبوده که مطرح شده است. در نتیجه بعد از تحقیق و مطمئن شدن، همان اول صبح پستم را حذف کردم. اما پر شدن فضای مجازی از این خبر نادرست موجب شده که این چند سطر توضیح را بنویسم.
واقعیت این است که چنین نیست که استاد شفیعی را به دانشگاه راه نداده باشند یا به دلیل به همراه نداشتن کارت پرسنلی مانع از ورود ایشان به دانشگاه شده باشند. ماجرا این بود که آن دری که استاد با ماشین از آن وارد دانشگاه میشوند، بسته بود و اصلاً در آن لحظه دربان و نگهبانی حاضر نبوده که از استاد کارت مطالبه بکند یا نکند. استاد وقتی با در بسته مواجه شدند، برگشتند و به خیابان انقلاب رفتند. دانشجویان منتظر و نگران چنین خیال کردند که به منوال متعارف روزهایی که برای ورود به دانشگاه سختگیری میشود، دیروز از استاد کارت خواستند و لابد ایشان کارت به همراه نداشتند و در نتیجه نتوانستند وارد دانشگاه شوند و به کلاس بیایند. کل ماجرا همین بوده است.
از یک منظر این همه بازتاب به این خبر امیدبخش است؛ نشان میدهد مردم ما چقدر خادمان فرهنگ ایران را دوست دارند.
https://t.me/n00re30yah