سه شنبه ها در طرفداری بخوانید
سرخ، زندگی نامه گری نویل (35)؛ صحبت در مورد پول

طرفداری- من خوش شانس بودم. هرگز به جز یونایتد، خواستار بازی کردن برای باشگاه دیگری نبودم. هرگز بابت فکر کردن در مورد یک انتقال یا طرح ریزی برای نحوه جدایی، شبی را به بی خوابی نگذراندم. مذاکرات من برای قرارداد بستن در اولدترافورد حدودا پنج دقیقه طول می کشید؛ به ویژه به این خاطر که هرگز مدیربرنامه ای نداشتم که بخواهم نگران کارمزد او باشم. برای دیدن پیتر کنیون یا دیوید جیل با پدرم به دفتر باشگاه می رفتم؛ رقمی را در نظر داشتم و آن ها نیز با مقداری کم و زیاد، همان رقم مورد نظرم را به من پرداخت می کردند. نگاهی به متن می کردم و درخواست خودکار می کردم و می گفتم کجا را باید امضا کنم.
تنها دفعه ای که در این مورد مشکل داشتم، زمانی بود که فیل هر هفته در ترکیب تیم حضور نداشت و رقم کمتری نسبت به من به او پیشنهاد شد. به کنیون گفتم که این رقم عادلانه نیست و باشگاه هم برای رضایت فیل، مقداری پاداش به پیشنهاد خود اضافه کرد. در مورد هم تیمی هایم هرگز نگران این نبودم که آیا به اندازه آن ها دریافتی دارم. در تمامی دوران حضورم در اولدترافورد، هرگز سرنخی از رقم دریافتی اسکولزی یا گیگزی نداشتم. تنها امیدوارم حقوق آن ها خیلی بیشتر از من بوده باشد.
هنگامی که کار به پول و قرارداد می رسید، زندگی برایم آسان بود. ای کاش این مسئله برای فوتبالیست های بیشتری صدق می کرد اما هر روزه چیزهایی در مورد مدیربرنامه های خون آشام می شنویم. حتی برخی از آن ها را مدیربرنامه فوق العاده می نامند. آن ها در چه چیزی فوق العاده هستند؟ شمردن سهم شان؟
در دنیای فوتبال، همه به جز ایجنت ها قبول دارند که رقم بسیار بسیار زیادی به دلال ها می رسد، پس چرا اقدامات بیشتری در این مورد ترتیب نمی دهیم؟ لیگ برتر شروع به انتشار مبلغ پرداختی باشگاه ها به مدیربرنامه ها کرده تا آن ها را بابت دریافتی های عظیم شان شرمنده سازد؛ اما این خود بازیکنان هستند که باید رهبری این کار را بر عهده بگیرند.
مسخره است که بازیکنان زیادی، به مدیربرنامه ها بسیار وابسته شده اند. قصد زیر سوال بردن هر ایجنتی را ندارم و قطعا بازیکنان درجه یک نیاز به منعقد کردن قراردادهای تبلیغاتی با حامیان مالی دارند. یک بازیکن نامدار در یونایتد، خودش یک تجارت است. و برای انتقال های بزرگ به ویژه به خارج از کشور، باید کسی باشد که بتوان به او اعتماد کرد و از روابط برخوردار باشد. وکالت خوب جای خودش را دارد اما فوتبالیست های زیادی هم هستند که حتی برای عوض کردن یک لامپ، به مدیربرنامه شان اتکا می کنند. آن ها دیگر به فکر خودشان نیستند. تنبل و بی دقت می شوند. آن ها تمام زندگی شان را به یک مدیربرنامه می سپارند؛ به نحوی که درک کردن این موضوع که چه چیزی به صلاح شان است را از دست می دهند. سال ها است که از این ماجرا می نالم. درخواست من از سازمان های مختلف فوتبال _اتحادیه فوتبالیست های حرفه ای، اتحادیه فوتبال و اتحادیه مربیان لیگ و همچنین باشگاه ها_ این بوده که گرد هم آیند و تلاش کنند تا نگاهی به راه های خلاص شدن از شر این سرطان داشته باشند.
خود بازیکنان هم می توانند اقدامات بیشتری انجام دهند. همیشه به بازیکنان جوان می گویم که حسابداری خوب یا وکیلی که بتواند با قراردادها سر و کله بزند را استخدام کنند. اگر دوباره با باشگاه خود در حال مذاکره هستید، چرا اجازه بدهید یک ایجنت مقداری از درآمدی که برای آن از شش سالگی تمرین کردید و زحمات بسیار کشیده اید را برای خود بردارد؟ اصلا چرا یک مدیربرنامه باید درصدی از مبلغ را دریافت کند؟ می توانید به یک حسابدار یا وکیل بابت خدماتی که به شما ارائه می دهند، به صورت ساعتی مزد بپردازید. این کار بیش از چند هزار هزینه نمی برد و بسیار کمتر از ثروتی است که نصیب برخی مدیربرنامه ها می شود.
دلیل موافقت باشگاه ها و بازیکنان برای پرداخت مبالغ زیاد به این افراد را درک نمی کنم. صرف این که یک انتقال 30 میلیون پوند ارزش دارد، دلیل نمی شود تا زحمت آن را 10 برابر نسبت به انتقالی 3 میلیون پوندی بدانیم. اما باشگاه ها و بازیکنان برای پول ارزش قائل نیستند. وقت این رسیده است تا خود بازیکنان دست به کار شوند و برای شروع، خودم حاضرم در یک اقدام اساسی میزان دستمزد تمامی بازیکنان این کشور را منتشر کنم. همیشه می شنویم که چرا میزان دریافتی بازیکنان همچون ورزش های آمریکایی شفاف نباشد؟ بگذارید از این مسئله سر در بیاوریم.
این مسئله در ابتدا حسادت برانگیز خواهد بود _«نگاه کن چه درآمدی دارد»_ اما خیلی زود همه به این جریان عادت خواهند کرد. امید است چنین کاری بازیکنان را به فکر وا دارد «من به مدیربرنامه ای نیاز ندارم تا به من بگوید چه کار کنم یا مقدار پرداختی یک باشگاه چقدر است.» این کار باید به آن ها بگوید که نیاز به سر و کله زدن با آقای ده درصدی ندارند.
من چند قرارداد بلند مدت هم امضا کردم؛ تا جایی که می دانستم قرارداد هر چه طولانی تر، بهتر. قرارداد سال 2004، بزرگ ترین قرارداد من بود چون کاپیتان تیم بودم و در اوج به سر می بردم. یک راه ساده برای پیدا کردن رقمی منصفانه پیدا کردم: با اتحادیه بازیکنان حرفه ای حرف خواهم زد و آن ها رقمی رایج برای مدافعان ملی پوش را به من خواهند گفت. در آن دوران بیش از هر مدافع راست دیگری در کشور جا افتاده بودم. مطمئنم مدافعان زیادی _از جمله ریو در یونایتد_ بودند که خیلی بیشتر از من درآمد داشتند اما هرگز دغدغه وارد کردن فشار بیش از حد را نداشتم. پول هرگز مسئله بزرگی برای من نبود.
به خاطر این که خیلی راحت مذاکره می کردم و به یونایتد خیلی متعهد بودم، گاهی پذیرش این که سایر بازیکنان جلب باشگاه های دیگر می شدند و به خروج از اولدترافورد رغبت پیدا می کردند، برایم دشوار بود. اما در 2009 کریستیانو رونالدو کارلوس توز می توانستند تصمیم بگیرند که بهتر از هر مکان دیگری هستند.
در مورد کریستیانو، یک انتقال اجتناب ناپذیر به نظر می رسید. از تابستان 2008 می دانستیم که او خواستار جدایی است. او با صراحت در رختکن در مورد مادرید حرف می زد. می خواست در گرما بازی کند و تاریخ رئال هم همیشه نقش خودش را در این ماجرا داشت. هنگامی که شخصی در مسیر رسیدن به رویایی قرار دارد، برگرداندن نظر او خیلی سخت می شود. کریستیانو رویای بازی کردن در لباس سفید را در سر داشت.
کریستیانو می گفت: «باید از اینجا به مکانی گرم بروم» من هم در پاسخ می گفتم: «نمی دانی که اوضاع در اینجا چقدر برایت خوب است. خیلی بیشتر از چیزی که فکرش را می کنی، دلتنگ ما خواهی شد.» در جواب حرفم می گفت: »چرا باید به حرفت گوش کنم؟ تو که حتی در تعطیلات هم منچستر را ترک نمی کنی.»
او به شدت پیگیر جاه طلبی هایش بود و هرگز بابت این مسئله مشکلی با کریستیانو نداشتم. چگونه می شد با او مشکل داشت؟ او در طول فصل 9-2008 با وجود این که برای جدایی از تیم لحظه شماری می کرد، حرفه ای باقی ماند. شاید در آن فصل فرم چشمگیری در مقایسه با فصول گذشته نداشت اما، ما شش از حضور او بهره بردیم که سه سال آن با سنگ تمام باشگاه برایش همراه بود؛ از آموزش شخصی گرفته، تا برق انداختن تکه ای الماس. سه فصل هم با درخشش او به عنوان پدیده ای شور انگیز سپری شد.
مطمئن بودم دلتنگ ما خواهد شد و مطمئن هستم که همین اتفاق افتاد. با وجود تمامی تغییرات در برنابئو، چگونه می توانستند همدلی و رفاقتی خاص که ما در اولدترافورد بنا نهاده بودیم را در اختیار داشته باشند؟ اگر حرف از چاپلوسی باشد، امکان نداشت رونالدو بیش از آنچه که میان طرفداران یونایتد محبوب بود، در مادرید محبوب شود. یک حقیقت کوچک هم این است که ما به کسب افتخارات و رسیدن به فینال های لیگ قهرمانان ادامه دادیم. با وجود تمامی هزینه ها، این کار برای رئال دشوار بوده است. چمن (تیم بعدی) همیشه سبزتر نیست. اما دل کریستیانو با انتقال بود و پیشنهادی هم از راه رسید که یونایتد نمی توانست دست رد به آن بزند. هر باشگاهی بازیکنش را در رقم رکوردشکن 80 میلیون پوند به فروش می رساند.
در مورد کارلوس، اوضاع خیلی پیچیده تر بود. ورود دیمیتار برباتوف در سپتامبر 2008 چالشی را برای کارلوس ایجاد کرد که او برای رقابت در آن بزرگ نشده بود. او یک بازی در ترکیب تیم بود و بازی بعدی بیرون می نشست و این امنیت را از او سلب کرده بود. پس از عطشی که در سال نخست نشان داده بود، سپس شروع به شل گرفتن کار در تمرینات کرد. مدام می گفت کمر درد دارد و به ماساژ دادن کمرش عادت کرده بود.
اشتباه برداشت نکنید؛ به عنوان یک بازیکن برای او ارزش قائلم و به عنوان یک شخص هم او را دوست دارم. جر و بحث مان پس از جدایی اش را فراموش کنید؛ همان گونه که در سیتی نشان داد، او مهاجمی بی نظیر است. اما من تنها می توانم بر اساس عملکردش در فصل دوم قضاوت کنم و برای تمامی ما در یونایتد مشهود بود که قلبش با تیم نیست.
او از استخدام بربا ناراحت بود و کارلوس بازیکنی است که نیاز دارد تا حس کند دوستش دارند. او بازیکنی نیست که ظرف سه مسابقه، یک بار به میدان برود و رضایت داشته باشد. با توجه به مهاجمانی که در فصل 9-2008 داشتیم، مربی نمی توانست اطمینانی بابت قرار گرفتن در ترکیب اصلی به او بدهد و بنابراین او دلسرد شد و با تلاش در جهت قانع کردن طرفداران در دفاع از خود و علیه مربی، اوضاع را بدتر کرد. چنین ایده ای هرگز خوب نبود. پس نوبت مدیربرنامه اش رسید تا یک انتقال نان و آب دار دیگر را پی ریزی کند.
کارلوس در شرایطی غیر عادی به سر می برد؛ شرایطی که او را در قید و بند مالکیت یک شخص ثالث قرار می داد و من با دانستن ساز و کار مدیربرنامه ها می توانم تصور کنم که یونایتد با پرداخت رقمی بسیار بالا برای انتقال بازیکنان به آن ها، مشکل داشت. از این طریق، ده ها میلیون سرمیاه مستقیما از فوتبال خارج می شد. شایعات حکایت از این داشتند که سیتی مبلغی نجومی برای انتقال او هزینه کرده است و با توجه به اخلاقیات او در فصل آخر حضورش در یونایتد، منعقد کردن آن قرارداد مالی با عقل سازگار نبود. یونایتد با تصمیم سختی مواجه شد و جدایی او هیچ شگفتی خاصی را در رختکن تیم ایجاد نکرد.
او خریدی تاثیر گذار برای سیتی بود و البته که آن ها نهایت بهره را از این انتقال بردند. آن ها بنرهای «به منچستر خوش آمدی» را نصب کردند اما من هرگز مشکلی با این ماجرا نداشتم. هر طعنه ای، پاسخی دارد. باید تلاش کرد تا آن ها را در زمین بازی شکست داد. این کاری است که یونایتد از همه بهتر انجام می دهد. همین نکته است که واقعا برخی را می کشد و جام قهرمانی را به ارمغان می آورد.
پس از جدایی کارلوس، من و او کمی مشاجره کردیم. او به یک حرف بی اشتباه من واکنش تندی نشان داد و در جریان بازی مان با سیتی، شکلک دهان گشادی را به من نشان داد. من هم یکی از انگشت هایم را بالا آوردم. اگر واکنشی نشان نمی دادم، دنیای آرام تری داشتیم ولی گاهی در حرارت آن لحظه، همه ما می توانیم احمق شویم. برای هفته ها نمی توانستم در خیابان های شهر قدم بزنم زیرا حتی طرفداران منچستریونایتد با دست به پشت من می کوبیدند و طرفداران سیتی هم با سگ های شان مرا اذیت می کردند. اما همه این ها سر و صدا است. مهم آن چیزی است که در زمین بازی اهمیت دارد و اگر کارلوس واقعا فکر می کرد که می تواند در سیتی خوشحال تر و موفق تر نسبت به یونایتد باشد، عقیده خودش بود؛ هر چند که فکر نمی کردم چنین عقیده ای درست باشد.
پس از چند فصل، او برای انتقالی دیگر تحریک شد. به نظرم او از آن دست افرادی است که مدام جا به جا می شوند. شک دارم بتواند در جایی بیش از دو-سه سال دوام بیاورد و حالا هم حرف از جدایی از منچستر می زند. منچستر شهری است که او در آن به جام های قهرمانی و شهرت جهانی دست یافت و بنابراین شنیدن این که نمی تواند اینجا بماند، برایم جای تعجب داشت. منچستر بود که او را به اینجا رساند.
رونالدو و توز بالاتر از وازا و بربا، قدرتی را در خط حمله برای مان به ارمغان آوردند که از سال 1999 به بعد از آن محروم بودیم؛ اگرچه همین قدرت هم برای فائق آمدن بر بارسلونا در فینال لیگ قهرمانان 2009 که آخرین بازی توز و رونالدو برای یونایتد بود، کفایت نکرد. فینال رم به یکی از غم انگیزترین لحظات عصر فرگوسن تبدیل شد زیرا به هیچ وجه شبیه یونایتد بازی نکردیم. نمی توان گفت همه توان مان را گذاشتیم و شکست خوردیم.
انتقاداتی وجود داشتند مبنی بر این که ما رویکرد درستی در آن مسابقه نداشتیم اما هرگز قصد نداشتیم تا آن اندازه ناچیز توپ را در اختیار داشته باشیم. آخرین جملات مربی قبل از این که بازیکنان وارد زمین المپیکوی رم شوند، به مثبتی همیشه بود: «یالا، شما قهرمانان اروپا هستید. به دنیا نشان دهید که چه چیزی در چنته دارید.»
برای رقابت با بارسلونا، به همان نحو که دوازه ماه قبل در نیمه نهایی آن ها را حذف کرده بودیم، آماده شدیم. آن پیروزی، طرح و برنامه تاکتیکی ما را معین کرد: خط هافبکی پنج نفره که فضا ها را پوشش می دهد و بعد رونالدو برای آن ها مشکل ساز خواهد شد.
مربی از تمامی گل های دریافتی بارسلونا در آن فصل، فیلمی به ما نشان داد و ما به دنبال بهره بردن از نقطه ضعف حریف بودیم. جرارد پیکه را بابت حضورش در یونایتد به خوبی می شناختیم و مطمئن بودیم که در نبردی تک به تک در حوالی محوطه جریمه، می توان از سد او عبور کرد. او بازیکنی بلند قامت است که در رویارویی با بازیکنی سرعتی، احساس آرامش نخواهد داشت. به همین خاطر رونالدو را در جلوی زمین قرار داده بودیم تا به سمت پیکه بدود. اما هم تیمی سابق مان عملکردی درخشان داشت.
باید بگویم که پیکه در پنج دقیقه ابتدایی عملکردی از خود نشان داد که من به ندرت شاهد آن از سوی مدافعی جوان بوده ام. ما به شدت بارسلونا را برای گرفتن توپ تحت فشار می گذاشتیم اما او توپ را از والدز دریافت می کرد و کار بازیسازی را از عقب انجام می داد. در چند مورد پاس های واقعا خطرناکی ارسال کرد ولی به نحوه ای که آموزش دیده بود، اعتماد داشت. در زمینه تیمی، بارسلونا تحت فشار قرار نگرفت و به سبک بازی مبتنی بر پاسکاری اش ادامه داد. آن سبک از بازی نیازمند استعداد و حوصله فوق العاده ای است. دلیل خاص بودن بارسلونای سالیان اخیر همین است. در فینال لیگ قهرمانان سال 2011 و در ومبلی، پس از این که در ابتدای کار به شدت آن ها را تحت فشار قرار دادیم، دوباره همین کار را کردند.
با آن نمایش خوب تدافعی از پیکه در حد یک قهرمان جهانی، مردم تعجب می کنند که چرا یونایتد به او اجازه جدایی داد اما آن ماجرا به بازه زمانی و عوامل فرهنگی ربط داشت. او در آن زمان نمی توانست با ذهنیت انگلیسی کنار بیاید. او توانایی خارق العاده ای داشت و پاسور خیلی خوبی بود، نیرومند و خونسرد هم بود و در رختکن اشتیاق بالایی داشت. اما در لیگ برتر همیشه روی فرم نبود. در یک مسابقه در بعد از ظهری از شنبه مقابل بولتون، کوین دیویس با عملکرد خود او را غافلگیر کرد و این ماجرا روی اعتماد به نفس پیکه تاثیر گذار بود. احتمالا نیاز داشت تا به اسپانیا بازگردد و در فرهنگ خودش به عنوان یک بازیکن پیشرفت کند. او در انگلیس کارایی نداشت و برای پیشرفت کردن هم فرصت بازی به دست نمی آورد زیرا ما ویدیچ و فردیناند را در اوج شان در اختیار داشتیم. او تنها در برهه بدی حضور داشت ولی همه ما در یونایتد از دیدن موفقیتش در جای دیگری خوشحال بودیم؛ تنها بدی این است که در دو فینال لیگ قهرمانان عملکردی درخشان مقابل ما داشت.
به لطف پیکه، بارسلونا آن انفجار ابتدایی در فینال 2009 را تحمل کرد. هنگامی که ساموئل اتوئو در نخستین حمله آن ها گلزنی کرد، نیرو و توان مان از ما گرفته شد. آن ها به پاسکاری خودشان رو آوردند و ما توان در اختیار داشتن توپ را نداشتیم. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. برای یونایتد عجیب بود که از توان بازشگت برخوردار نباشد. معمولا حتی اگر خوب بازی نکنیم، می توانیم خودی نشان دهیم. کافی است تا یک گل بزنیم و سپس گل دوم از راه خواهد رسید. با زدن گل دوم، گل سوم هم از راه می رسد. این ذهنیت ماست اما آن لحظه هرگز از راه نرسید. آن ها حاکم بازی بودند و ما حتی آن ها را به دردسر نیانداختیم. با ضربه سر مسی، آن ها به گل دوم هم دست یافتند.
عده ای ترکیب اصلی تیم را زیر سوال بردند اما سیستم و رویکردی که داشتیم، یک سال قبل برای شکست دادن بارسلونا به اندازه کافی خوب بود. به صورتی اجتناب ناپذیر، انتقاداتی نیز از عملکرد رونالدو به عمل آمد. همیشه بیشترین توجه نسبت به بازی او صورت می گرفت اما دست کم بارسلونا را پای بازی نگه داشت. آن شب عملکردهای ناامید کننده بسیار شاهد بودیم. رونالدو هم از سرزنش ها معاف نبود اما به شخصه او را در صف اول انتقادات قرار نمی دادم. بازیکنان دیگری هم بودند که می دانند حتی نزدیک به آنچه از آن ها انتظار می رفت، عمل نکردند.
همه این ها را به وضوح از روی سکوها تماشا کردم. حالا باید قبول می کردم بازیکنی هستم که گهگاه بازی می کند؛ یک عضوی از تیم. برای بازی فینال حتی روی نیمکت ننشسته بودم و جان اوشی در ترکیب تیم قرار داشت و رافائل داسیلوا گزینه جانشین بود. با توجه به نبردی که با دردها و آلام داشتمف نمی توانستم گله ای کنم. آن فصل 16 بار در لیگ بازی کردم و این حس را داشتم که در قهرمانی تیم سهیم بوده ام. بالای سر بردن آن جام با دانستن این که حالا با رکورد هجده قهرمانی لیورپول برابر هستیم، حس شیرینی داشت. مدتی زمان لازم بود اما بالاخره نام خود را در کتب تاریخ کنار آن ها ثبت کردیم؛ دستاوردی باورنکردنی با توجه به جایگاهی که از آن شروع کردیم. اما قرار نبود تا زمانی که آن رکورد را می شکنیم، کسی استراحت بکند.
برای خرید نسخه چاپی کتاب اینجا کلیک کنید