تجربه من از بختک
۲ بازدیدسهشنبه ۰۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۱
۲۵ دیدگاهبختک یا بعضی ها بهش میگن خفتو برای اینجوری بود که کاملا قفل میشدم جوری که نفس کشیدن هم برام غیر ممکن بود و تکون خوردن هم محال به نظر میرسید یادمه یه بار که تو اتاق خوابیده بودم و نمیتونستم حرکتی بزنم دیدم برادرم اومد تو اتاق و رفته سر وقت کمد لباسام و دنبال یه جیزی میگرده اینجور فکر میکردم که داره یواشکی کاری انجام میده و میخواد لباسی برداره اما توانی برای بلند شدن نداشتم یقه اش رو بگیرم خلاصه یه چند دقیقه بعد"شاید چند ثانیه من که زمان رو درک نمیکردم" به بدبختی خودم رو تکون دادم و دیدم هیچ کس نیست یادم اومد برادرم پادگانه و اصلا شب خونه نبود شاید زیاد بهش فکر کرده بودم و نگرانش بودم و مغزم اینجوری واکنش نشون داده بود نمیدونم .
دفعه سوم به بعد وقتی این حالت دچار میشدم جالبه دقیقا مغزم هوشیار بود میدونستم دچار بختک شدم مثل بعضی وقت ها که می فهمی خوابی و داری خواب میبینی به زور دستم رو تکون میدادم و بیدار میشدم یه بار یه هیولای رو دیدم تو این حالت منتها کلش مثل مرده ها بود و فقط بالای سرم راه می رفت یه کلماتی رو تکرار میکرد یادم نیست چی بود ولی مطمئنم صداش بلند بود من با خودم میگفتم چقدر صداش بلنده چرا بقیه بیدار نمیشن.